سر سودایی

سر سودایی

سر سودا نداری تو وباز در هنگام اذان
قصه ی آمدنت تکرار هر شب من است،،
هر شب دلخوش به خیالت به وقت خواب
مینشینم کنار بسترم به اظطراب،
می آیی،به خلوتم ولی نه به بیداری، و وصال
هرشب به جای خواب آتش گرفت بند بند وجودم ز اشتیاق،
تو هستی ومن خنده کنان ترا صدا میکنم با افتخار
ولی به وقت سحر بغضی چموش.و بالشی خیس ز اشک
ساعت به وقت سحر
نزدیک به صبح امید،
اما هنوز هم نشسته ای
گویا نداری قصد رفتنی از صـُوَر خیال
این قصه ی هر شب وهزار شب من است،
دیدارتو به خواب و سراب،#صدیقه_جـُر