سـه گـانـی

سه گانی
خسته از نامردمی ها
خسته از این روزگارم
مانده چشم بر ساحل نگاهت
~ ~ ~
بر گور سرد آرزوهایم
من ماندم و حسرت
روزهای جوانیم
~ ~ ~
با تو خوشم به هوایت
بخوان مرا به مهر
دوست میدارمت به جان
~ ~ ~
اردیبهشت است
و انگورها رسیده اند
فصل، فصل عاشقیست
~ ~ ~
سوختم از رفتنت
آرام جان بنگر که
بی تو چون شمع سوزانم
~ ~ ~
رفتی و مرا دگر
طاقتی نمانده وخدا
هم دلش بهر غریبیم نسوخت
~ ~ ~
بوسه ی نابت
بوی زندکانی میدهد
خمس لبانت رانمیدهی
~ ~ ~
در دروازه ی قلبم
نام خوش تو جا گرفته
است ای همه ی جان من
~ ~ ~
ابرها در تلاطم باریدن
ضجه میزنند برای
غربت و تنهایی دلم
~ ~ ~
کهکشان آرزوهایم
داشتن تو بود
رفتی وکهکشانی نیست
~ ~ ~
آتش زدند مدعیان
دروغین عشق
عشق پاک و خدایی مرا
~ ~ ~
همچون میخی
میکوبد بر قلب
احساسم ناقوس رفتنت
~ ~ ~
رفتی و خانه بی
وجود تو خانه نشد
غم خانه بود مادرم

#صدیقه جـُر