همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
نزاع عقل و دل
✍?توکه نیستی، غم به چالش میکشد تمام غزل های، مرا، با حـُزن واندوهی زیاد پریشان ودرمانده، در انزوای تاریک خیال، نیستی که ببینی دانه های اشکم پچ پچ کنان جاده ی طوفانی چهره ام را همچون قطاری بی ریل و کوپه های تاریک وپر ازدود، قدم رو میروند، و فرو میریزند در خاطرات به زنجیر شده ی قلبم،،در نبودت کام غزلم تلخ میشود ردیف وقافیه هریک ساز خودش را میزند شیرینی شعرم را حلاوتی نیست،، رشته ی افکارم می پوسد، فقدانت تیتری جنجالی شده، در مصاحبه ی عقل با قلبم،نمیدانم سخن کدام باور کنم،نمیدانم
مطلبی دیگر از این انتشارات
گذر زمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
من كه بودم؟ نميدانم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مستی