کاش باران بگیرد | سیناعباسی
ای کاش نم نم ؛ اندکی باران بگیرد
«تا این کویر مرده قدری جان بگیرد»
بعد تمام سختی و سیل و سراب ها
انّا مَعَالْعُسرِ به ما آسان بگیرد!
آتش بسی به پا شود در جور مردم
این زخم های بی رفو درمان بگیرد
آشفتگی ساکن شود ؛ راکد شود غم
شاید دلی در سینه ای سامان بگیرد
یک خنده ی از دل بیاید سهم من را
لطفا ز دست غربت تهران بگیرد
مخروبه ها بر جای خواهد ماند هرچند
این جنگ ها حتی اگر پایان بگیرد
یک بار دنیا آمدم ؛ صد بار مردم
تا چند مرگ ؛ زندگی تاوان بگیرد ؟!
هر روز در دنیای بی بنیان انسان
درد اصالت پوچی چندان بگیرد...
«قابیلیان نسل فراگیر جهان اند»
میترسم این آه خدا دامان بگیرد!
یک گرگ با وفا تر از ده ها برادر
در شهر من باید مرا دندان بگیرد
هر تکه از این جامعه غرق فسوق است
هرچند بر سر تا ابد قرآن بگیرد
در خاک گلدان ریشه ای برجا نماندهست
دیگر چه فرقی میکند باران بگیرد...
✍#سینا_عباسی
#شعر
مطلبی دیگر از این انتشارات
محبت
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکسته ی احساس شیشه ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
قحطی باور