همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
گذر زمان
✍?یاد قدیم افتاده بر جانم
آن لحظه های شاد و رویایی
مادر، پدر،، با صورتی خندان،
در قاب دیوار دلم مانده
در کوچه باغ خاطرات من
خواهر، برادر دوستانم بود
آن خانه نقلی ولی زیبا
دیوارهایش کاهگلی، خاکی
بوی امید وزندگی میداد،
در روزهای گرم وآفتابی
مادر چو فرمانده قشون می ساخت
سرگرد و سرجوخه کمی سرباز
در مرکز فرماندهی، دایم
لبخندی بر کنج لبش می داشت
فرمانده ولشکر همه دلشاد
آسوده از رنج وغمِ دوران،
سرمایه شان اندک قناعت بود
قلب ها ولی در وسعت دریا
اسب خیال ِ سرکشم هر روز
شهیه کنان
می برد در رویا
خانه همان باشد همان کوچه ولی افسوس
یک قاب عکس برروی دیوار دلم مانده، #ساحل
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشعار ناب | دوره ارزانیست | استاد رزیتا دغلاوی نژاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرين برگ هاى پاييز
مطلبی دیگر از این انتشارات
فاصله