آپارتمان۲۸بن بست رُز

"آپارتمان ۲۸ بن بست رُز"

هات داگ های چرخان در دکه، زیر نور لامپ های نئون به فریبندگی کاباره هاست.
و کامیون ها و وانت های خالی شبانگاهان در حومه شهر به کدام متل سرازیر می شوند؟
صدای جَز از طبقه بالا می آید و از واحد زیرین ما شیون های نا متعارفی به گوش می رسد
آیا این زندگیست؟
ظرف گربه خالیست
سگ های گشنه در بن بست ها ناله میکنند
و من با جیب خالی در میانبر ها قدم میزنم ...
راه خانه را گم نکرده ام
مست نیستم
فقط گاهی نیاز دارم قبل بلعیده شدن توسط درِ خانه ، بر کمر طویل کوچه ها چنگی بزنم.
رستوران های شیک
کافه های عجق وجق
مردم در این اماکن تناول می‌کنند
دانشگاه هایی که مشابه خوکدانیست
لباس فروشی پیرزنان پولدار و چرکین دست
من از کجا میدانم؟
با بستنی توت به دست و سیگاری به لب از پشت ویترین ها و حصار ها نظارهشان میکنم
میدانم که تکراری است اما من برای این عصر نیستم
می شود این آخر هفته با واگنی به سوی پایتخت فرار کنم؟
آیا ساحل باری دیگر مرا فرا میخواند؟
در های چوبی
پله های مارپیچ
پنجره های فاشیستی
خانه دوباره خالیست همانطور که وقتی طفلی بودم ، بود ...
تیغ ها زنگ زده اند
پوست دستانم قطور شدند
نفس هایم سنگین اند
همچنان زنجیری بر شلوار جین ام تاب می‌خورد و مرلین در ضبط ماشین چه محزون نجوایی سر می‌دهد این هم نگویم که هرچیزی که فکرش را بکنید بر لبانم در حال سوختن است ...
شب های جمعه شبحگون می‌گذرد و صبحگاهان شنبه ها با کت شلواری در انتظار است و تا آخر هفته بعد مرا مهمان خود می‌کند.
بعد از گذر این روز ها آزاد میشوم و به تعطیلی آخر هفته پناه می‌برم
میتوانم بد دهنی کنم و تیشرت سفیدی بر تن کنم از کنسرو ماهی و تخمه آفتاب گردان لذت ببرم
این شیوه ، پسند من نبود اما روایتگر این چنین از آغاز برایم کِشید و رنگ زد
پس لذت می برم
پس ادامه می‌دهم
هرکس نپذیرفت به دَرَک...

#مانی_خیرخواه