جمعه ها عجوج مجوج ها کجا می روند

لحاف های در هم
شونه مویی
ظرف قرص پلمب باز شده!
شروع صبح جمعه ام اینگونه بود ...
چای به اتمام رسیده بود اما خوش بختانه مربای کدو در نعلبکی خود نمایی می‌کرد.
آفتاب ملایم
لامپ های نئون خاموش
کارت پستال دست نویس پدرم
ظهر اینگونه می‌گذرد ...
"اثری از اجساد مفقودین یافت نشده پلیس محلی با تمام قوا در ..."
تلویزیون چیزی برای شاداب کردن این روز ملایم پیش کشی نمیکند.
ضبط ماشین واق واق کنان
جا سیگاری گرد گرفته
ترافیک ملایم
عصر دارد شتابان غروب می‌کند ...
به قول بِتسی : عجوج و مجوج ها در تعطیلی آن کافه خوفناک مورد علاقه ام به جای دیگری رخنه می‌کنند و من فقط با خودم یک سوال را زمزمه میکنم.
نئون های سبز و زرد و قرمز
نوشابه کوکا و پاکت بيسکوئيت
پارک عیاش ها و مجرد ها
شب عجیبی در حال وقوع است ...
من به اون‌ نگاهی میکنم اما او فقط به قامتم می نگرد
با پیشنهادش به کافه ای می‌رویم که گرم و پر از دود باشد!
در انتظار منو هستم اما او از کیفش بطری و و ظرفی بیرون می آورد و جرعه ای می‌نوشد و تکه ای ماهی از ظرفش می خورد.
موهای بلوند اش با ماتیک سرخش ، زندگی وی را روایت می‌کند.
مشخص است که فروید را می ستاید از نگاه نافذش نمایان است ...
منو لعنتی همچون اجساد محلی، مفقود شده اند.
نوشیدنی او تمام می‌شود و با عذری دقایقی از کافه خارج می‌شود و با بسته ای می آید
بسته پاستیل و آب نبات های رنگی!!!
با نیشخندی می‌گوید: پاستیل شکری و آب نبات ترش چیز هایی که نیازش داری.
نمی دانم به چه چیزی فکر کنم یا چه نتیجه ای بگیرم و چه رفتاری نشان دهم فقط دوباره آن سوال به سرم میزند:
جمعه ها عجوج مجوج ها کجا می روند؟
#مانی_خیرخواه

پیج اینستاگرام من : maniekheirkhah
لینک پیج:
https://www.instagram.com/maniekheirkhah?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA==