خامه ترش

"خامه ترش"

سینک پنجره ایست که بار ها میبینم
دیگر برایم فرق نمی‌کند که دستانم بریده شود.
پرتقال خونی
سرمای زمستانی
پله ی مارپیچی
پرتقال از خون دستانم سرخ می شود
مزه وانیل در دهانم می ماند
دیگر بستنی در یخچال وجود ندارد
هرجا که رفتم پنجره سینک برایم گشوده بود
حباب های خاکستری
سیگار های سبک
ظروف پی در پی
نمیدانم چرا شستشوی ظروف کله ام را به کار می اندازد ...
گوشت گندیده
کپه های مو
بوی خامه ترش
هرجا که پیش آمد کار کردم
غریبه ها امنیت دارند
می پرسند :چرا باید اوباش برایت فندکی بگیرند و چرا گم گشتگی تورا معلوم الحال ها جویا می شوند؟
اوباش برای من امن تر هستند
شاخه های رز
شال های رنگی
بوی خون و گیلاس
مادر ها می آیند و می روند
پدرم در کنج خانه ، قابی ثابت است
اما مادر ها می آیند و می روند
آن جمعه هر هفته می آید
و مادر نیز خسته تر از جمعه پیشین باز می گردد.
هرچه بزرگتر شوید دیگر آن جمعه نیز نخواهد آمد
اسکله انزلی
چرخ و فلک
صحنه اجرا
بر روی صحنه نقش شوهران شکست خورده ، خودشیفتگان و قاتلان را ایفا میکنم
من بازی نمی کنم!
در مقابل کف خاکی و پرده های کهنه شرمی ندارم شلوارم رو بکنم ، ذهنم مدت هاست عریان است ...
در مقابل پنجره سینک اندوهگین می شوم
و در مستراب می گریم
زیرا نباید در مقابل کسی اشکی بریزم
پس اشک هایم را در مستراب فرو می برم
ایکاش آن منتقد پیر ،زندگیم را نقد میکرد
زندگیم فرمی ندارد
کارگردان خواب است ...
پیاده روی شبانه
فندک نفتی
پالتو سبز
برای نور مهتاب هم عینک میگذارم
نمی‌خواهم کسی چشمانم را ببیند
امید به شومینه ای گرم و تختی نرم واهمه است ...
آیا تابستان من ظهور میکند؟
از غروب متنفرم
در انتظار طلوع بیدار می مانم
سینک همچنان مملو از ظرف است.
همیشه خیابان پر ازدحام توشیبا قابل تحمل است ...
میخواهم متصور شوم در ۳۶ سالگی چگونه ام؟
شاید با مشتی قرص بی جان بر تخت اتاق در خانه ام باشم!
قلمو های کهنه
دیوار سیاه و سرخ
آب رنگ عمه عزیزم
من نمی خواستم تنها باشم
تاریکی ترسی ندارد
می شود اگر برق را خاموش کنم هیولایی بیاید تا در آغوشم بخوابد؟
باری دیگر تاریکی شب سر رسید ...
تا خود ماه همه جا منجد شد
اشک هایم در مسیر طاق مستراب منجد می شوند
شاید ها کافیست
اشکی دیگر باقی نیست
روز ها در کنجی خالیست
در این تاریکی دوستی نمانده است ...
باز هم لاتی بی سر و پا راه را نشانم می دهد.
پرده بسته شد
سینک خالی شد
اشکم تمام شد
حالا خلأ معنی پیدا می کند ...

#مانی_خیرخواه