شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
دندان ها و شکلات
"دندان ها و شکلات"
ساعت از سه صبح گذشته است
تلفن قطع می شود
نفس ها آرام و سنگین
نه! صدای در نیست ...
ضربان قلبش بام بام کوبیده می شود
موسیقی ای می گذارد
در آیینه می نگرد
در هم ریخته
گلدانی بلوری شکسته
قویی تیر خورده
گور پدر همه چیز!
سراپا می ایستد
کلاه و شالگردن کاموایی به سرو گردن می کند و پالتوی سبز بلندی به تن، راهی خیابان می شود
چراغ ها مرده اند
کف آسفالت ها مجرد هستند
مغازه ها در کما به سر می برند
او در میان این گورستان فراغ شهر قدم های قاطعی بر میدارد
بر سیگارش پی در پی بوسه های نچندان عاشقانه ای میزند
به آسمان قیر رنگ نگاه نمی کند
واضح است
همه جا در سیاهی و ظلمات غرق شده است
هوا سرد
نانسی سیناترا در این بلبشوی خاموش چه دلبرانه می خواند
از میان قبر های خاموش، یکی زنده است
یک نفر بیدار است
گل فروشی ای در میان مه
به سمت گل فروشی قدم میگذارد
اما صاحبش فورا از او میخواهد در خارج مغازه بماند
دود سیگار گل هارا پژمرده می کند
مرد در میان گل های نیمه هشیار میگردد
هرکدام را لحظه ای نظاره می کند
از هر کدام رد می شود و دوباره باز میگردد
در چشمانش خون جمع شده است
و ناگهانه میان این گل های نچندان مطلوب دسته گلی سرخ می یابد که کمی هشیاری برایش باقی مانده است
دسته گل را با ربانی چمنی رنگ می گیرد و در میان مه ها سیگار به لب همچنان قدم می گذارد
ماه گم گشته است
ستاره ها بی تاب
این قبرستان تمامی ندارد
به خانه می رسد
شیرینی شکلاتی ای درون پاکت کاغذی را بر روی میز کنار دسته گل می گذارد
باری دیگر به آیینه می نگرد و سعی می کند لبخندی بزند
دندان ها از میان پارگی صورتش که نمیتوان اسمش را یک لب و دهان درست و حسابی نامید، ظاهر می شوند ...
خط چشمی خدا دادی بر پلک هایش نقش بسته
می گویند دلیلش اشک های زیاد می تواند باشد.
تیک تاک
زمان گذر کرد
حال نزدیک طلوع صبح جمعه ای ساکت و آشفته است
قبل طلوع ، پالتوی سبزش را در می آورد و چرت کوتاهی بر کاناپه میزند
اما زمانی نمی گذرد که با بدنی خیس از عرق سرد بر می خیزد
در انتظار تماسی دوباره
در انتظار دیداری دوباره
آموخته بود که هرچه شد، شد
هرچه بود، بود
اما گاهی اوقات همه چیز ساده نیست
عالی نیست
زیبا نیست
اما خواستنیست و بودنش زیبایی و کمال را می آفریند
در میان پاهای مردمان این گورستان، گوشتی گندیده طمع کاری میکند
اما در میان پاهای او بوته خاری پیچیده است
و در میان پاهای عزیزکش رزی شکفته
گلستانی می سازند که در آن بذرش از جنس بوسه و هم آغوشیست.
سخت است تصور روزی که این بوستان نباشد
می گذرد اما سخت است
عرق ها ریخته شد
دندان ها پنهان در میان زخم صورت
شکلات درون شیرینی وا رفت
دنگ دنگ
انتظار سر آمد
زنگ در به صدا آمد
تشویش ذهن کافیست
حال گفتمانی در راه است
#مانی_خیرخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیر چایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پمب بنزین
مطلبی دیگر از این انتشارات
"ک ا رخ ا ن ه ه ی چ ک ا ر ی"