دوچرخه سواری

"دوچرخه سواری"

در روزی از روز های تابستانی
به امید حال و هوای بهاری
در ایستگاه اتوبوس منتظر می مانیم
به آسمان صورتی رنگ نگاهی می کنیم
موزه ها جمعه ها بسته اند دلبندم
بگذار تورا به کتاب فروشی ای ببرم

کتاب فروشی روزگار
کافه پلازا
بندر انزلی

رویای گردشی در سر می پروارند
جنگل و رودخانه مارا فرا می‌خواند
ماهیگیری در سکوت مرگبار، حس زندگی می دهد
کوهستان برای قدم هایمان نجوایی سر می دهد
می شود بگویی بوته های تمشک کجا یافت می شوند؟
آیا سنگ ها به امید ما راهی رودخانه می شوند؟

بستنی پیچ پیچی
شکلات پرتقالی
شیر کاکائو

چگونه می توانی با خود بوی بهشت را بیاوری!
عطر گل شب بو،وانیل،خاک بعد باران،دریا را می دهی!
همه معجونی می شوند که از تو تراوش می کنند.
قلم های نقاشی برای دستانت دلتنگی می کنند.
می توانم به تعداد شاخه های رز صورتی ببوسمت
در خوابی ملایم فارغ از صبح فردا ببویمت

کلکسیون سکه
سرسره مار پیچ
کفش سایز ۳۷

از شهربازی به سوی خانه ،شب هنگام
کوچه های مه آلود، لامپ های چشمک زن،گام های آرام
چه چیزی گرم تر از صورتت وقتی دستانم را به زیرش می فشاری
بوسه های روی گونه، پچ پچ های کنار گوش، بغل هایی چون لالایی
نفس های گرممان جان عریانمان را گرم می‌کند.
فکر دوچرخه سواری در ذهنمان بازی بازی می کند.

مانی خیرخواه

۱۴۰۳/۱۰/۵