سه زن

"در زمان بیداری"


تلویزیون روشن است و طبق معمول یکی از آثار والت دیزنی پخش می شود
آشپزخانه همچنان سرد و کم نور می باشد
قابلمه ها خاک گرفته هستند جز دو ماهی تابه و یک قابلمه بزرگ چیز دیگری تمیز نیست با اینکه افراد زیادی در آنجا رفت آمد میکنند

زن اول:

تلفن خانه به صدا در می آید
شوهر می‌پرسد: شام چه داریم؟
و زن جواب می دهد: هرچه دوستداری ! بخر ...
زن اور کت اپول دارش را می‌کند و از صندوقچه بزرگش همان دامن چهارخانه تکراری را با جوراب شلواری شیشه ای ست می‌کند
به همراه پیراهن مردانه ای که به تن دارد عینک بزرگش ویترینی برای چشمان ماتش ساخته اند چون سنگی کم یاب که دیگر کسی نمی تواند آن را بخواهد ...
ناگت های آماده مرغ
کاسه ای برنج کَره ای
هرکس با بشقابی در اتاقش به سر می‌برد
زن و شوهرش در سالن مشغول خوردن هستند و تلویزیون بی هدف در حال وراجیست!
او همچنان در اتاق است و والت دیزنی برایش هنرنمایی می کند ...
فعلا تنهاست اما زن سری به او میزند کمی نظاره گرش می شود.
اتاق او برای خودش نیست چون جوجه فاخته ای که لانه برای خودش ندارد!
تختی بزرگ و صورتی با کمدی چوبی مملو از خاطرات
بر دیوار اتاق نقاشی پسرکی در کنار کلبه نقش بسته است.
در همین حین او لباسی نارنجی با شلوار جین سرمه ای به پا دارد و منتظر است که زمان رفتن فرا برسد
زن به همراه شوهرش او را به سمت رودخانه ای برای ماهی گیری می‌برند ...
مرد دستپاچه به این طرف و آن طرف خیز بر می‌دارد و ماهی هایی که زن به چنگ می آورد را در سطل می گذارد
مرد شلوارک او را بر سرش کرده تا بگذارد به راحتی شنا کند و ترس از خیس شدن لباسش نداشته باشد ...
زن چه گردآفرید مسلک به نظر می‌رسد
چوب ماهیگیری در دستانش به مانند تازیانه ای می ماند و ماهی ها دشمنانی محکوم به خورده شدن می شوند.
پس از جنگ های فراوان زن با یتیمان رودخانه نا محجوب، به سمت خانه باز می‌گردند.
در مسیر بازگشت زن برای او داستانی از روباه مکار و مرغدانی اسرار آمیز نطق می کند ...

زن دوم:

زن فرا می‌رسد با دستانی منجمد و صورتی خسته اما لبخندی بر لب.
جعبه ای توت فرنگی به دست دارد
در حالی که جعبه مملو از توت فرنگیست
جیبش مملو از تهیست
به سمت ایستگاه اتوبوس می‌روند و در سکوتی انتظار می‌کشند.
نگاهی رد و بدل نمی شود
چشمان زن پر آشوب است
درون چشمانش لکه های قهوه ای در حال جدال با دریایی سبز رنگ هستند.
تماس بدنی انگار حرام است
پس از اتمام کوچه ای باریک و سراشیب به در پشتی خانه می‌رسند.
زن خسته است و درمانده
بعد از استحمامی کوتاه به گوشه ای پناه می‌برد و سعی دارد کمی از خستگی فارغ شود
اما به در خواست او ، زن برایش داستان حضرت سلیمان را می‌گوید که چگونه تدریس زبان حیوانات موجب ابطال زندگی خانواده ای شد.
در میانه داستان در با شدتی پرتکرار به صدا در آید و او دریافت که باید از اینجا بُرده شود!

زن سوم:

همه ژامبونی به بشقاب در اتاق های خود نشسته اند و تناول می‌کنند
دیزنی همچنان در کادر تابلو تلویزین سوسو می‌کند
شخصیت ها آواز می‌خوانند و می‌رقصند و اوج می‌گیرند
زن لباس خوابش را بر تن دارد که چندان به لباس خواب شباهت ندارد اما راحت بنظر می‌رسد.
پس از صرف شام جمع جورشان، برق ها را خاموش می‌کند و با صدای کم تلویزیون، او را دعوت می‌کند تا به تخت بی آید.
برای او داستان هایدی را زمزمه می‌کند و گاهی او نیز از حفظ بخشی از آن را زمزمه می‌کند.
زن چهره ای ساکن و چشمانی عمیق و تاریک دارد چون قاری که هرچه به آن نگاهی بی اندازی انتهایی نمی یابی !
با یکدیگر آهنگ "زمانی از ماه دسامبر" را گوش می‌دهند و داستان را با یکدیگر به اتمام می رسانند ...

زمانی که چشم ها آموختند دروغ بگویند
زمانی که زنان بر سر او قصه ها می‌گویند
زمانی که فاخته ها دگردیسی کردند
زمانی که خانه او را منتش کردند
زمانی که غذا ها مبتذل شدند
زمانی که فیلم ها از او مسخ شدند
این ها همه تجربیات اوست
تجربه با سه زن در بیداری


"در زمان خواب"


از میان ابر ها به پایین کشیده میشود
معلق بودن حس جالبی نیست به او اعتماد کنید.
صومعه ای بزرگ
آنقدر بزرگ که نمی‌توانید با دو چشمتان کل آن را ببینید
صومعه در دشتی عریض مملو از علف های خشکیده و زرد قرار دارد
در قسمت ورودی کوچک صومعه پرتگاهی عمیق و پهناور قرار دارد که زمانی دریاچه ای بود.
از آن دور دست ها در افق غروبی غلیظ و نارنجی ،سه زن در حال پیمایش هستند
با ملایمت و کندی باور ناپذیر
به آرمی به سوی صومعه می‌ خزند ...

زن اول:

زنی با قامتی بلند ، کشیده ، لاغر اندام و موهای سفید حالت داده شده که کلاه مورب بزرگ سیاه رنگی بر سر دارد و در کنار آن پیراهن یکسره بدن نمای سیاهش ، شنلی دنباله دار بر دوشش دارد چشمان تیله ایش که تفاوتی با چشمان یک انسان عادی ندارند، انگار برای خودش نيستند و آنها را ربوده است.
با حرکات نا متعارف دستانش به او ابراز محبت و خوش‌آمد گویی می‌کند در حالی که با کشو قوسی نا متعارف صحبت میکند ...

زن دوم:

زنی میان قد با کت و دامنی سبز و پانچویی هم رنگ آن .
موهای قهوه ای رنگش با کلاه مورب کوچکش خوش ترکیب بنظر می آید.
او نیز چشمان تیله ای دارد که انگار برای خودش نیست و آن را برایش ربوده اند.
از ارتباط چشمی تا حد امکان خود داری می‌کند و نگاهش اکثرا به گوشه ای مشغول است تا زمانی که حواس او پرت میشد زن شش دانگ به او زل میزد.

زن سوم:

زنی میان وزن و قدی نسبتا کوتاه با چهره ای بشاش و خنده رو که چشمان تیله ای ربوده شده اش به سرعت می چرخیدند و لب های گشوده اش موجی به خود می داد ...
کت و شلوار بنفش بر تن دارد با کلاهی کوچک و فانتزی بنفش که با پالتو خزی به همان رنگ با یکدیگر چینش شدند.
این زن بی دلیل دوستدارد به او دست بزند و اورا نوازش کند در حالی لازم نیست چنین رفتاری بکند!

آنجا صومعه به همراه سه زن مملو از پوچیست
آنجا دریاچه قلب اوست که در نهایت خالیست
آنجا بیماران روحی مفلوک در هم می لولند
آنجا او را با دختر کثیف مو بوری می جویند
آنجا مردی عنق و زشت بر دیگران بی شرمانه زورگویی میکند
آنجا زنی از ترس او پس از زاییدن کودک را به درون خود فرو میکند
این ها همه خواب های اوست
خواب با سه زن در رویایی

#مانی_خیرخواه