شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
نان و نارنج
صدای خروسی در کار نبود فقط واحد ۶۶ با شش ضربه محکم به کف سالنش که از قضا سقف اتاقم بود موجب پریدن من از اعماق ابر های به رنگ غروب شد.
چای کیسه ای بیشتر مزه کیسه اش را میداد تا مزه چای و نان تنوری بیشتر مزه کف تنور را ایفا میکرد تا خود مزه نان را!
ایکاش این هوای سرسامآور بر ما دائم خیمه نمیکرد ، آنقدر گرم نبود که نیاز به پنکه زنگارم باشد و یا حتی لباسم را خشک کند
و نه آنقدر سرد بود که شوفاژ های جلبک زده را روشن کنم.
به هر حال با همراهی و خدمات لباس های نمناک و چای کیسه ای و سر و صدای واحد ۶۶ از خانه متواری شدم.
اسمش را بالرین مرگ گذاشتم ، قطار این حوالی را میگویم!
زیرا تابی که این قطار بر رو ریل میخورد کودکان بر تاب پارک ها نمیخورند.
صدای دستگاه تایپ و گرد سیگار و بوی جوهر خیس آمیزه ای از عطری فاسد را در سوراخ های دماغمان تداعی میکرد .
نمیدانم چرا ولی کسی در این اداره ارتباطی با یکدیگر ندارند و تمایلی هم به آن نشان نمیدهند یا حتی باعث ایجاد این تمایل در دیگران نسبت به خودشان نمیشوند.
نه اینکه چون خانم ها موهایشان با سیم ظرفشویی چرب فرقی نمیکند یا مردانی که سوراخ های دندانشان باعث ایجاد ترایپوفوبیا می شود.
بیشترین دلیل منفرد گزین شدن آنها ربطی به دوران ۲۰ سال کاریشان پیدا نمیکند.
دوستدارم سوسکی چاق ، از همان هایی که در توالت اینجا با محتویات داخل چاه جشن میگیرد بر روی عقربه بزرگ ساعت بنشیند تا بتوانیم برویم خانه!
نه اینکه کسی چشم انتظارم باشد یا تمایلی به کنسرو ماهی ای که بیشتر مزه غاز های استخوانی محلات اطراف شهر را میدهند داشته باشم!
فقط دلم میخواهد بخوابم و پتویی را بر سرم بگذارم.
ترجیح میدهم هیچوقت آن پتو را برندارم
دنیایی که اندرون آن نهفته است، دنیای پتو حرف ها در دل خود دارد
قسم به ابر های به رنگ غروب
در جایی دور کنار رود
در آن دنیا تجملاتی نیست و البته هرچه که هست همانی هست که باید باشد
چای در قوری قل قل میکند
مزه نان و نارنج از کف زبان با تکه ای کیک آلبالو شسته میشود.
بله بعد آن کار های دشواری زیر آفتاب سوزان باید انجام بگیرد اما هندوانه سرد و بوی طالبی های زرد از مزرعه ، قوت قلبی میشوند.
گل های رز سنخیتی با عرق لباس های نخی ندارند اما تعادلی که ایجاد میکنند باعث بقا میشوند و درست است پسرک کوچک شهر پتو دلش آبنبات میخواهد و تا بقالی راه درازی در پیش است اما صدای کلاغ ها و بوی مزارع برنج ، رنج کار را به امید واقع گرایانه ای بدل میکنند.
در اینجا ماشین یا وجود ندارد اگر باشد به رنگ های روشن و متفاوتی رخ نمایی میکند و نمیتوان گفت کدام مدل از بقیه سر تر است.
شب هنگام قورباغه ها قور قور میکنند و ترکیب آن با صدای قوری چای در کنار قلوپ قلوپ خورد کودکان از لیوان شیر عسل ، سمفونی ای از زندگی کردن نه زنده ماندن را در گوش هایمان نجوا میکنند.
بالش و تشک های تخت از ابریشم نیست اما نم آن را برنداشته و بدن را گرم نرم میکند.
زندگی به سادگی طعم نارنج و نان اس...
صدای خروسی در کار نبود فقط واحد ۶۶ با شش ضربه محکم به کف سالنش که از قضا سقف اتاقم بود موجب پریدن من از اعماق ابر های به رنگ غروب شد.
#مانی_خیرخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلانسبت قاجار
مطلبی دیگر از این انتشارات
شال سبز
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرزو