نهادی نیست تا فرا تر از من شود

"نهادی نیست تا فرا تر از من شود"
با خود زمزمه می‌کند
از خود بپرسید چه کسی می‌تواند باشد؟
پنجره ها گشوده هستند
هوا آفتابیست
همه اینها سرچشمه ابدیت تابستانیست
شیشه های نوشابه
بستنی توت و طالبی
گیلاس و آلبالو چه فرقی باهم دارند؟
به آیینه می نگرد
از این کار خسته نمی‌شود
خود را بر انداز می‌کند
بلند تر از خود بپرسید چرا میتواند باشد؟
لانا در حال خوانش است
حال وقت خوانش است
خطبه ها پایان یافتند پدر ! یکشنبه سر آمد
آیا ذات روباه جز مکر میتواند باشد؟
قلمو ها می رقصند
کاغذ ها فوران می‌کنند
و بله خلقت صورت می‌گیرد
قلم به اراده اش می گرید
و کلمات زاده می‌شوند
می‌شود گفت طعم زبانش بر خلاف موها و چشمان شکلاتی اش می چشد
صادقانه از خود بپرسید چه کار میکند تا حاضر باشد؟
روز ها رنگین می‌گردند
جهان سیاه سفید کافیست
هوا ارغوانیست
ظرف غذا خالیست
مخملک آبی از باران فراریست
می بوسد ، می بوید ، در آغوش می‌گیرد
عزیز ترینش همیشه در دنده هایش جاریست
می آفریند ، آرزو می‌کند، بقا می یابد
روزی آرزو کرد
آرزو کرد زیبا باشد
آرزو کرد بداند
هر آنچه که بخواهد
اما در آن بهایش را دید؟
هرزه نامی چاشنی ذاتش شد
حزن چشمانش آفت انعکاسش شد
دریای انزلی
اسکله های خاکستری
می توانی آنچه را میخواهی ببینی
جبر زندگی ابدیست
تا که بخواهی
بخواهی که بدانی
و زمانی که به خود آیی
تو خدایی
جاودانی
تو نهادی خواهی بود که فراتر از من خواهی شد
اگر بخواهی تا به خود آیی
بر سنگ قبر او هرزه محزون حکاکی نشد
سر آخر ما منفوران فاتحان تاریخ خواهیم بود
منفور در میان بی خردان
به خاطر بسپار
بهتر است به نیکی تاریخ حفظت کند
تا اینکه به شر ، جرات نکند حذفت کند
غروب با شکوهیست
حال وقت پای کوبیست
ماه عسلمان به شاد کامیست
دنیا رو به تباهیست
جای فروید خالیست
اصوات خاموش شدند
انوار تعالی شدند
افکارمان جاوید شدند
در آخرین پرده زندگیم دیالوگم را نطق میکنم
نیازی به روز یکشنبه ندارم
دوایی برای این جبر تباه
امید و باور است و دیگر هیچ
امید و باوری که به خود داریم نه به دیگری
تو زاده شدی و روزی هم به گور می‌روی
پس بدان چه میخواهی
همه به خواب رفتید و او بیدار است
آن نهادی که فراتر از من شد ...

#مانی_خیرخواه