وقت بلوغم نیست

#وقت_بلوغم_نیست

شعر تازه را بی خیال!

قلم ت را برداروبنویس

به زبان ساده

دل من برای تو ای کودکی

تنگ است،

وقت بازی کردن با

کاغذو قیچی کهنه شده است،

وقت پرواز بادبادکِ

دخترهمسایه که پدرش

وانت قرمز دارد،

وقت پرپر کردن بالش مادربزرگ شده است

که تازه ازمشهدآمده است

چه خیالی هست

بگذار فوش بکشد

پیراهن قرمزرا داده است به نوه دیگرخود!

وقت آتش زدن

کاه شالیزاراست،

وقت بالا رفتن ازدرختان انبه وانجیر،

وقت پاشیدن آب روی صورت خواهرم که حالا

ازهمه مادرها

برای من مادرتر است!

چه خیالی هست

وقت خندیدن به تو

که ازشاخه چنارافتاده ای،

وقت بازی وسط چله گرماست،

وقت پاره کردن دفترمشق است

آری دفترمشق!

وقت فراموش کردن تاول خط کش!،

حالا وقت بوسیدن من نیست

کودکیم را می خواهم!

وقت درگیرشدنم با خلوت لیلانیست!

وقت پاره کردن یقه پسرلوس

که ازچشمان تو برق میگیرد نیست،

وقت نوشیدن الکل نیست!

وقت سرقت یک نخ سیگار

ازجیب بابانیست،

وقت قدم زدنم باتو

توی یک کوچه خلوت نیست،

بوی نم دارد این بلوغ من

بوی باروت واستمناع!

بوی موهایت

می بردازیادم

بوی شالیزار را،

می ترسم از این بلوغ سرد

کوچه اش دوراست

میترسم که خدا دیگر

نیاید سرقرارم هرشب!

وقت مرگ تو نیست مادر

گور تو بیتابم میکند

وقت پنهان شدن پدرم نیست

وقت شوهر کردن خواهرنیست

وقت ابتذال برادرنیست،

وقت دعواست حالا

وقت هیاهوی گل قرمز

به قلب آبی تو!

وقت پاره کردن پوستر آبی ها

وشروع نبرد ارتش سرخ

واتاقی که

سنگرما شده است!

وقت فریاد مادراست

مادرم برخیز

گورسرد را به خودش وابگذار

وقت خوابیدن حالا نیست

دخترکت کودک دارد

وپسرت باباست!،

وقت حمله به آژیرقرمزشده است،

وقت تحویل سال جدید

وقت عیدی

وقت آجیل است

وقت رفتن به روستای که دیگر اساطیرشده است!

سر درگاه پدربزرگ هم هست

باهمان کمرخمیده اش

بخدا راست میگویم؛

همچیز

هنوزهم هست!

هیچکس نمرده است

هیچکس نرفته است

هیچکس تنها نیست

هیچکس خسته ازاین بازی نیست!

سمیه هنوز خواهر فرهاد است

ورسول هم هنوز

درسهایش خوب است

هنوزم من

محوپرواز سنجاقکهاهستم !

وقت بلوغم نیست

وقت یک بلیط است به

شهرک بازی باشوق،

وقت سینمارفتن است انگار

فیلم رنگ خدا و

دختربابا ،

وحسرت یک کت وشلوار،

مادرم برخیز

باهمه ادراک سفرکه تورا

برده است به نامعلوم!

باهمه خاموشی محض

ودردهایی که شاید

روح آدم را

بکُشد هربار

هزاران بار،

مادرم برخیز

شهر بی مادر

بوی لاشه خاطراتی بیش نیست..

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خیرخواه