چای خانه



"چای خانه"
بن بستی در امتداد رودخانه بی انتهای حومه شهر ، تضادی را ناله می‌کند.
پرندگان ریز و مفلوک بر شاخه های از گور آب برخواسته به طلب اقامتی کوتاه تقلا می‌کنند.
چه کسی می‌داند که لوله های فاضلاب به کجا سرازیر می‌شوند؟
پلاستیک های چیپس ، ته سیگار های سفید لباسی نچندان مجلسی بر تن گنداب این حوالی کرده است و موش های خرمایی رنگ چون ساقدوشانی شیطان و طماع در لابلای آن می لولند.
فرهاد چه محزون در نوار چای خانه، اصواتی می سراید .
گل های نا آشنایی با رنگ های کدر چون خواب های مه آلود در جای جای شکسته ی آسفالت این بن بست زبانه زده اند به طوری که امید های کودکانه نابی را تداعی می‌کنند.
گربه های این بخش یا دندانی ندارند یا در سفره کرم ها و موش ها خودنمایی می‌کنند و اگر بینوایی گرسنه سر از این معرکه در بیاورد طعامی جز سیگار و چای عایدش نمی‌شود!
مسافرخانه ای در ابتدای بن بست واقع شده که سالهاست در تلاش کک زدایی رخت هایش جان می‌دهد اما همیشه لمپن های هپلی ای وجود دارند که به اتاق های لزج و مرطوبش سری بزنند.
در هوای شرجی تابستان اتاق هایش چون بزاق درون دهان را می ماند و در سرمای زمستان به خلت دماغ تخلیه شده بر کف پیاده رو شبیه است.
ولی بدبین ترین انسان روی زمین هم نمی‌تواند به آسمان این بن بست ایرادی وارد کند!
آسمان همه بن بست های این شهر یکیست
همه شان یاد آور تخم مرغ عسلی ای هستند که زرده اش فواره زده و بر ابر های پفکی سفیده تخم مرغ رخنه کرده است.

بر گل برگ مگسی نشست کرد
چای بر سر میز سرد شد
و شکم موش های سیر

بهتر است به هوای فاتحه از این بن بست نمناک به قبرستان چند مایل آن ور تر کوچ کنم ...

#مانی_خیرخواه