شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
کوکاکولا

"کوکاکولا"
حیاط خلوت مادر بزرگم
اواسط تابستان نارنجی
اواخر ۱۷ سالگی ، با خود زمزمه میکنم
لاغر اندام بودم،صورتی تیز، صدایی خشدار
مردانی به دستم سیگاری می گذاشتند
فکر کنم به این شوق جوانی بگویند ...
اینطور نیست؟
پیرهن سفید و شلوار جین
با بوتی چرمی در نیمه داغ روز راحت تر راه می روم
با خود در آیینه زمزمه میکنم:
(تو باید خودت را دوست بداری)
لبخند های گشاده
لوند بازی های شبانه
چشم ها به سویم می چرخند
کسی تا محلات پایین همراهی ام نمی کند
پس خودم در آن قدم میگذارم
مردم به خوب و بد مرا نظاره میکنند
وقت گران است و آنها به مفت می فروشند
شاید شبی برسد که در کارناوالی اجرا کنم
بیلی هالیدی یا مشابه آن باب میلمست
مرلین عریان است
لانا برایم می خواند
دخترکی در کوچه می گرید
دیگر نوجوانی گم گشته نیستم
تنهایی مفهومی ندارد
اشک ها سرازیر می شوند
بهشتم را خودم برپا می کنم
خدایا کمرم را محکم بگیر و بلندم کن
میخواهم بر بزرگترین صحنه ها بدرخشم
نور
تشویق مردم
حباب ها
وقتی راه بروی حرکت میکنی و هر حرکت مستلزمی به جلوست
عقبی وجود ندارد
گذشته وهم است
فقط آینده در حال ساختن است
دفتر خاطراتم کتاب آینده ام خواهد شد
شاید درد زیاد باشد
اما بقا الزامیست که میسر می شود
در این جزر و مد دریای ذهنم
عینکی آفتابی بر چشمانم می گذارم
کوکاکولا ای باز میکنم
و آفتاب می گیرم
در نهایت ستاره ای گونه ام را می بوسد
حال وقت خواب است
صورتم چه صاف است
قلبم مملو از قدرت
این تابستان سودایی در راه است ...
#مانی_خیرخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی گناه
مطلبی دیگر از این انتشارات
دندان ها و شکلات
مطلبی دیگر از این انتشارات
فاخته