گل های فراموشم نکن

"گل های فراموشم نکن"

گل های فراموشم نکن
پرز های مخمل آبی
باران های تابستانی
روستای مادربزرگم
باغ معلق بوته های رز کزایی

زنی در قبر پوسید
زنی دیگر در راه پله خانه اش گریان است
آن یکی زن دیگر خود را ماه کوچک نمی داند
و این زن که مقدس ترین است خود را رها کرده
ولی تو
تو که تنها زن برای منی
فقط تو در میان قفس سینه ام می تپی

استفراغ در صورت شویی مرمری
اشک های بدوی بر روی فرش
پدری که دیگر شاد نیست
و مادری که دیگر جوان نیست

من همه را رهانیدم
اما اگر تو
اگر تو مرا بخوانی
من برایت می دوم
اگر تو بخواهی
من برایت جان می دهم
اگر تو بگذاری
من برایت می میرم
میدوم ، جان می دهم و می میرم

اسکله انزلی مارا فرا می خواند
آیا هاستلی در لاهیجان برایمان اتاقی دارد؟
ساحل دریا با آفتابش به استقبالمان می آید
آن شب های تابستانی که در تخت بر صورتت بوسه زدم همیشه باقی می ماند ...

اگر روزی باغ قلبت خشکید
با اشک هایم آب یاریش می کنم
اگر روزی گذشته ات تو را آزرد
همه خاطراتت را می بلعم و بالا می آورم
اگر پاهایت سست شدند
دنده هایم را به تو هدیه می دهم تا سرپا بمانی
اگر کسی تو را رنجاند
آرواره هایم آن ها را خواهند آزرد
میدانی که تا ابد مرا داری؟

باغ بلال و آفتاب گردان
درختان پرتقال و انار و آلوچه
پنجره هایی که شبانگاهان می درخشند
بنظر می رسد من مرد ناجی را نمی خواستم
من خود میخواستم ناجی باشم
و باز هم به یاد می آورم نوای ویالون او را
و باز می گذرند شب های مه آلود این دوران
امیدوارم که تا ابد بمانی

توری های سفید
ماه عسلمان به رنگ نارنگی
نمیدانم حلقه ها را چه زمانی می خریم؟
خانه ای به بوی وانیل
آیا همچنان مرا دوستداری؟
میگذرند آن شب های تابستانی
و دیگر باقی نمی ماند روستای مادری
اشکها خاتمه یافته اند که مخملکم می درخشد
باغ معلق بوته های رز خشکید!
میخواهم که مرا دوست بداری
مانند آن شب ها که جوان و زیبا بودم ...

مانی خیرخواه