۲ شعر کوتاه

اشعارکوتاه من:

خسته شدیم

برویم ازاین وادی سرد!

نوروآینه و آفتاب یکی ست،

سیقل دل ازبیهودگی ست،

سجاده دل_آلوده بودازابتدا

حوا گنه کرده بود

و نگاه میکردخدا،

فربه ای آمدو ادعای گدایی کرده بود،

کدخدایی بی سبب

گردن‌ رعیتی را زده بود!،

#شاهرخ_خیرخواه

مرا به آستانِ خود فرا میخوانی

چنان آشفته آستانی

که خود از آستان ت برون آیی،

بشنو از من؛ ای یا زیبا

من جهنم آشنایم را

هرگز

به بهشت نا آشنایت

نخواهم داد!

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خیرخواه