شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
آدامس حبابی
قژژژ!
کلیک کلیک!
اههههمم!
_در رو ببند دیگه !
پیرمرد با زیر پوشی که از تیشرتش قابل مشاهده بود دکان را باز کرد ...
دخترک جوانش آنچنان با عشوه به سمت پیشخوان رفت که انگار قرار است بر تخت کلوپاترا تکیه کند!
در زیر نقاب عبوس پیرمرد و گستاخی دخترک نشانه ای از شرافت نهفته بود ...
بعد آنکه آنها بر جایگاهشان تکیه کردندو در انتظار قلاب ها بودند تا بر لبه آنها طعمه هایشان را بچسبانند ، نوبت آن رسیده بود کرم ها و سوسک ها با احتیاط جایگاهشان بلولند و دور شوند ... البته اگر شانس بیاورند تا غذای موش های فاضلابی نشوند !
بله ! آن زمان ها آلودگی دود کارخانجات و ماشین های مضاف بر جمعیت زیاد به چشم نمی آمد و منِ راوی مجبورم به این فواجع پیش و پا افتاده اشاره کنم ...
البته فساد ها خلاصه نمیشد به سوسک ها و موش های فاضلابی به راستی که شپش های لبنیاتی پیرزن در آن حوالی نیز غوغا می کرد!
زمانی که دکان ها بسته میشد خاک و خول حلقوم آدم را پر میکرد آنچنان که زنده به گوری را در ذهن و جسم انسان تداعی میکرد و بعد این مرحله جهنمی با لامپ های نئونی آراسته میشد!
به راستی لامپ های سبز به رنگ فساد جلوه همسانی بر اوور قرمز زنان چهار راه ها می انداخت ...
و باید بگویم از مردانی با ماشین هایی به رنگ های نیلی و کهربایی و شکلاتی که با لبخند های گشاده و دستان به هم مالیده شده با تواضع برای این زنان چهار راهی ایست میکردند!
انسانیت هنوز در آن دوران زنده بود درست مثل ماشین های پرنده و گربه های سخنگو که در آن دوران وجود داشت!!
پاکت های کاغذی ، بوی نان های ترد و تخمه آفتاب گردان نمکی رعایا را شاد میکرد یا حتی باز گرداندن بطری های کوکا کولا به دکان ها و باز پس گرفتن پول بطری برایشان تفریح جالبی بود ...
همینکه تلفن های عمومی در هر خیابان وجود داشت باید کلاهشان را بالا می انداختند و به رقص می آمدند!
به راستی چه شریف بودند جوانانی که از پول ناکجا آباد باغ ها و بار ها و خیابان ها را آباد میکردند و چقدر رذل بودند کودکانی که آدامس حبابی میفروختند و پیرمردانی که بعد عمر و زحماتی طولانی بر کف خیابان می افتاند و نقاشی می کشیدند!
آن دوران به اندازه ای عالم و عادل و قدیس زیاد داشت که از این همه نیکی مرا به تنگنا در می آورد و وادارم میکرد به دعا های کفر آمیز :
خدایا از تو میخواهم دستگاه آتاری دهانش را بگشاید و مرا با بلعیدن به درون بازی پر آشوب و فلاکت بار که بسیار پیچیده تر از دنیای ساده خودمان بود ببرد!.
#مانی_خیرخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
عروسک در پس شیشه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساده تکراری
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنگل کور