محکمه


#محکمه

در سینه ات می فشارم رمُانهای نانوشته ام

حس تشریح حیات قهرمانان با تو،

در ذهن من  هرگاه

صدای شلیک گلوله ایست که

بر جان شعور فرو میرود!

خاکسپاری اجساد باشد برای تو،


من از باران ناگزیر شامگاه آمده ام

از شلاق سوزناک  قضاوت ها!

کیف این نسیم سحرگاهی  مال تو،


در میان من هرگاه 

تکرار محکمه صاحبان اندیشه ای ست که حکم ابد گرفته اند!

شور مستانه پرواز برای تو،


من درهنگامه تیرباران شدن گلسرخی مُردم!

من در آن لحظه که  ژان دارک

در میدانِ روآن  سوزانده شد   سوختم!

و در اعتراف اجباری گالیله شکستم !

و نمیدانم آیا

وجدان کلیسای کاتولیک در عذاب می سوزد!.،


در قلب ت  می افشانم بهترین واژه های عاشقانه را،

ناب ترین آرایه های دلبرانه را


اما

در سیال روح م  پی در پی

صدای نفس زدن های آخرِ وجدانهای بیدار است،

میدانی؛

روحم  با جسمم برابر نیست    گلاویز است!


آن که بر اندیشه آزاد  می کشد افسار

خون کارگران معدن را مینوشد و انگشت وسطش را نشان خدا میدهد!


اما....

#شاهرخ_خيرخواه۱۴۰۱_۶_۴