خوابگاه شماره ۳

الان که موقع امتحانات خرداد است ،ناخودآگاه یاد دوران دانشجویی و درس و دانشگاه و خوابگاه و مسائل و مشکلاتمان در آن زمان افتادم .یاد زمانی که جز چند نفر از دانشجویان که وضعیت مالی خوب داشتند ،مثلا موبایل داشتند،بقیه تقریبا مثل هم بودیم!!

خوابگاه ۳، خوابگاه دانشجویی دانشجویان رشته هنر بود.

بین پنج خوابگاه دیگر!

حال و هوایی متفاوت با بقیه ی خوابگاه ها داشت!

پر از شور و حال و تحرک و فعالیت ...!

که البته این فعالیت ها ،موجب زحمت و کار بیشتر خانم های نظافت چی بود !همیشه گلایه داشتند که چرا اینقدر کثیف کاری می کنید؟؟!!!

دانشجویان رشته معماری ،مشغول ساختن ماکت و نقشه کشی ...!

دانشجویان نقاشی ،با رنگ روغن و ....مشغول نقاشی روی" بومی"، که خود تمام کارهای مربوط به ساختن "بوم "را (برای کمتر کردن هزینه هایشان )،انجام می دادند!

دانشجویان موسیقی که هر کدام ساز مورد علاقه شان را در دست ،آهنگهای مختلف می نواختند!!

دانشجویان صنایع دستی ،که هر کدام ،متناسب با رشته خود ،یا مشغول رسم هندسه نقوش بودند،یا شمسه می کشیدند ،یا طراحی می کردند،یا با" گل رس"،مشغول کار بودند!!و....

تحرک و پویایی را می توانستی در خوابگاه شماره ۳ ببینی ،حتی تا نیمه های شب!!

دوستانی که در رشته های فنی و مهندسی ،ادبیات و علوم انسانی و... تحصیل می کردند گاهی به خوابگاه ما می آمدند و با دیدن اینهمه تکاپو و پویایی،به ما می گفتند که ،"خوش به حالتون !تو خوابگاه ما پرنده پر نمی زنه!"

بقیه خوابگاه ها ،غیر از موقع امتحانات ،تقریبا ساعت ۱۱و۱۲ شب ،می خوابیدند و این در حالی بود که خوابگاه ۳،تازه ساعت ۱۲،سرِ شبشان بود !!!

گاهی وقتی به آشپز خانه سر می زدی،می دیدی که بچه ها ،تازه می خواهند شام درست کنند!آنهم ساعت ۱ صبح!!!

الان که فکرش را می کنم ،می بینم که برای ما دانشجویان هنر ،زندگی ،معنایی غیر از آنچه که بقیه دانشجویان داشتند، را داشت.

خیلی پیچیده نبوده و نیست!!

شاید روحیه و طرز فکر و علاقه ی ما باعث انتخاب این رشته شده بود!!

شاید علاقه داشتیم ،فکر و ایده مان را ،طرز فکرمان را ،سخنمان را، به غیر از بیان ،یا نوشتن ،به طور عینی، وبا هر ماده ای ،یا وسیله ای ،مجسَم کنیم!!

شبهای امتحان برای ما با بقیه ی رشته ها فرق داشت!!

ما باید کار عملی ارائه می دادیم و بقیه فقط جزوه و کتاب می خواندند.

حالا فکر کن که این وسط یک وسیله یا مواد را کم بیاری ،یا خرابکاری کنی و مجبور بشی بری و از شهر ،دوباره بخری!!!

تقریبا غیر ممکن بود!چون اولا زمان ما خرید اینترنتی،مثل الان باب نبود و به نظرم اصلا نبود.‌..?? و ثانیا ساعت ۹ شب به بعد کسی را نمی گذاشتند که از خوابگاه بره بیرون!!!

زمان ما تلفن کارتی بود و یک تلفن خانه!!!

و باید زمان زیادی تو صف می ماندی برای یک تلفن زدن !!!

شما فکر کن از ساعت ۹ شب که تو صف می ایستادی ،در بهترین حالت ممکن ساعت ۱۰ و نیم ،نوبتت،می شد!!

الان که فکرش رو می کنم ،می بینم که ما خیلی با اوضاع و شرایط موجود ،کنار می آمدیم .

الان خود فرزندانم تصور آن را نمی توانند بکنند!!!

آن موقع ،شاید نسبت به الان ،امکانات،کمتر بود ،ولی دلها خیلی خوشتر و باصفا تر از الان بود!!!!

یاد دوران دانشجویی به خیر .....!!!!