ماجراهای طنز شیخ کونگ و مریدانش!(یک)

شیخ کونگ، ذوالفنون، شیخ الشیوخ و قاضی‌القضات کشور چین بود که چند قرن پیش از میلاد مسیح می‌زیست. وی شاگردان زیادی را تربیت و روانه‌ی جامعه کرد. پیشرفت فعلی کشور چین را مرهون زحمات شبانه‌روزی وی در امر آموزش و پرورش می‌دانند. بخشی از علوم بیکران و کرامات بی‌شائبه‌ی این پدیده‌ی عالم علم، فن، ادب و فرهنگ را در قالب داستانهایی گفت و گو محور برای شما بازگو خواهم کرد، باشد که عبرت بگیرید.

یک:

سلام شیخ!

بنال!

مسئلتن!

بپرس نفله!

شیخ ریشه‌ی کلمه‌ی «خرید» چیست؟

خرید، مختصر شده‌ی جمله‌ی «دارم با خرم می‌روم کالاهای مورد نیاز خانه را تامین کنم!» است.

شیخ مزاح می‌فرمایید؟ این جمله‌ی هفت سانتی چه ارتباطی به این کلمه‌ی یک سانتی دارد؟!

در قدیم که پول وجود نداشت، مردم مجبور بودند مبادلات خود را به صورت بده و بستان، انجام دهند. سالی سرمایی شدید در گرفت و از قضا، پهن خر که به عنوان سوخت استفاده می‌شد، ارزشی برابر با دلار(!) پیدا کرد. به طوری که هر کس خر داشت، نانش رفت توی روغن! از آن پس هر خردارنده‌ای، با خرش به بازار می‌رفت و خریدش را می‌کرد و در ازای پرداخت وجه مدتی آنجا می‌ایستاد و شکم خرش را می‌مالید تا او به اجابت مزاج تشویق و تحریض گردد. مغازه‌دار که هم منتظر این رخداد پر سود و هم منتظر مشتریان خردارِ بعدی بود. پشت سر هم از صاحب خر می‌پرسید که:«خر+...ید؟!»و وقتی خر کارش را می‌کرد، صاحب خر با خوشحالی می‌گفت:«خر+ ...ید!» از آن پس هر کس با خرش برای تامین کالا بیرون می‌رفت، به جای استفاده از جمله‌ی طولانی«دارم با خرم می‌روم کالاهای مورد نیاز خانه را تامین کنم!» خودش را راحت می‌کرد و می‌گفت دارم می‌روم:«خر+...ید!» و کم کم در طول زمان که مردمان تنبل و تنبل‌تر گشتند و از انجام کار شدید و استفاده از کلمات تشدید دار بیزار گشتند، قال«رایِ تشدید دار» را نیز کندند و کلمه‌ی«خر» را به«یاء و دال» چسبناندند و اینگونه بود که کلمه‌ی «خرید» وارد ادبیات چین گشت!

شیخ ریشه‌ی کلمه‌ی فروش چیست؟

فروش، مختصر شده‌ی عبارت «فرو+شدن» است!

آن وقت این عبارت نامانوس(!)چه ارتباطی دارد به این کلمه‌ی مانوس؟!

در زمان شاهان خدابیامرز قدیم چون ارزانی به شدّت شایع بود. مردمان هم زیاد به خرید می‌رفتند و هم چیزهای زیادی می‌خریدند. به طوری که دو دستشان، کفاف آوردن چیزهایی که می‌خریدند را نمی‌داد. لذا ظرفی بزرگ و دسته‌دار از جنس حصیر یا پلاستیک ساخته و آن را به همراه خود می‌بردند. وقتی خیلی زیاد خرید می‌کردند و دستانشان پر از جنس می‌شد، از مغازه‌دار خواهش می‌کردند که مابقی اجناسی که خریده‌اند را یه جوری در زنبیل آنها فرو کند. مغازه‌دار هم از خداخواسته، پس از فرو کردن جنس‌هایش در زنبیل خریدار، مژده می‌داد که: «فرو شدن!» البته خریدار هم خیلی خوشحال بود که تمام چیزهایی که خریده در زنبیلش فرو رفته! به همین دلیل ابتدا مغازه‌دارها را«فرو کننده!» و پس از مدتی «فرو شدنده!» نامیدند. این کلمات نیز کم کم در طول زمان که مردمان تنبل و تنبل‌تر گشتند و از رفتن در راههای طولانی و استفاده از کلمات طولانی، بیزار گشتند، به«فروشنده» تغییر یافت و این کلمه وارد ادبیات چین گشت!

این ماجراها، شاید ادامه داشته باشه، شایدم نداشته باشه!

اینو بگم و برم: نمی دونم ربط داره یا نه؟ یهویی یادم اومد، گفتم بنویسمش. ضرری نداره که!

توی مترو بودم، یکی از دست‌فروش‌ها، پایه‌ی خویش‌نداز(مونوپاد) می‌فروخت. یکی از مسافران سوال کرد که«اینا ساخت کجان؟» جواب شنید:«چین»، همان مسافر، این بار پرسید:«خارجیشو نداری؟» فروشنده با تعجب پرسید:«مگه چین خارج نیست؟!»

حُسن ختام: به نقل از نمایشنامه‌ی«خفه شو عزیزم!» اثر محمد صالح علاء.

زن: تو وحشت از عمل داری؟

مرد: نه، اینطور نیست، من هر وقت خواستم کاری بکنم یک نفر پشت در بوده.

زن: تو استاد وقت تلف کردنی. تو نمی‌دونی که لیموشیرین رو باید به موقع بخوری. تو این مدت که من و تو، توی این خونه هیچ کاری نکردیم، بیرون روی شاخه‌ی درخت‌ها سیب‌ها رسیدن، کلی از ماهی‌ها خودشونو به دریا رسوندن. اونوقت ما اینجا دست روی دست گذاشتیم، نه گناهی...، نه توبه ای، حتی نه کار نیمه کاره‌ای.