ماجراهای طنز شیخ کونگ و مریدانش! (ده: مشاور امور تربیتی!)

🚨 گناه شمر ذالجوشن و یزید کافر بر گردنتان اگر قبل از خواندن این یادداشت، یادداشت قبلی‌مان(عادت‌های شیمیایی!) را نخوانده باشید. ما که بیکار نیستیم هی یادداشت فاخر بنویسیم و شما هی نخوانید! کاری نکنید که دوباره برویم و اینجا پیدایمان نشود! 🤦‍♂️
از هر چه بگذریم سخن شیخ خوشتر است!

شیخ کونگ وقتی دید تربیت کودکان، نوجوانان و جوانان کشورش چین دارد به فنا می‌رود، برآن شد تا ایثارگرانه یک روز از هر ماه را به مشاوره دادن در امور تربیتی به مردم بینوای کشور، اختصاص دهد. امروز، یکی از آن روزها است و شما در حال مطالعه‌ی بخش مفیدی از نسخه‌های عمیق و کارآمد شیخ در خصوص امور تربیتی و خاصه فرزندپروری هستید.

ناگفته نماند که مُریدان شیخ مثل همیشه، پُشت اتاق شیخ ایستاده‌اند، مراجعین را به صف کرده و آداب دخول به محضر شیخ‌الشیوخ چین را به آن‌ها آموزش می‌دهند تا خدای‌نخواسته به گوشه‌ی قبای شیخ برنخورد.

اولین مراجعه‌کننده‌، دست‌های شیخ را که برای بوسیدن دراز شده‌اند، می‌بوسد و می‌گوید: سلام بر صدرالمتواضعین و شیخ‌الشیوخ چین و حومه.

شیخ کونگ: بفرما جانم، بفرما...

ا.م: شیخ چه کنم که پسرک تازه متولد شده‌ام سوسول و تی‌تیش‌مامانی بار نیاید؟

ش.ک: تجویز می‌شود روزی سه بار شیاف فلفلِ دُم عقربی تا یک ماه. فرزندت مثل شغال‌های پکن زوزه می‌کشد ولی یا مرد بار می‌آید یا سقط می‌شود. که البته اگر قرار باشد مرد بار نیاید، همان بهتر که سقط شود. نفر بعد!

دومین مراجعه‌کننده پس از بوسیدن دست‌های درازشده‌ی شیخ: سلام بر صدرالمتدبرین و شیخ‌الشیوخ چین و حومه.

شیخ کونگ: بفرما جانم، بفرما...

د.م: پسر نوجوانی دارم که درس نمی‌خواند و انگار نه انگار که چند ماه دیگر کنکور دارد.

ش.ک: خودت درس‌خوانده‌ای؟

د.م: آری دکترای فیزیک هسته‌ای دارم که البته در برابر علم عظیم شیخی چون شما همچون ریگی است در انبارِ الماس.

ش.ک: شغلت چیست؟

د.م: گاریچی هستم و در شهر گوانگجو، در خط کلیسای جامع تا کاباره کار می‌کنم.

ش‌.ک: پس قدر پسرت را بدان و کتف‌های چپ و راست‌اش را ببوس. چراکه او همین الان هم می‌تواند شغل تو را به عهده بگیرد و حتی بهتر از تو از عهده‌اش برآید. نفر بعد!

سومین مراجعه‌کننده پس از دستبوسی: سلام بر صدرالمعلیمن و شیخ‌الشیوخ چین و حومه.

شیخ کونگ: بفرما جانم، بفرما...

س.م: فرزند نوجوانی دارم که به حرف‌هایی که می‌زنم هیچ وقعی نمی‌نهد و همیشه از در دعوا و جر و بحث با من بر می‌آید و چند باری حتی با من دست به گریبان شده و می‌خواسته مرا بزند.

ش.ک: به تو از بابت داشتن همچون پسری تبریک می‌گویم. در اولین فرصت کتف‌های چپ و راست او را خوب ببوس و سلام ما و مریدان وفادارمان را به او برسان.

س.م (از تعجب به لکنت افتاده): ج‌ج‌جناب ش‌ش‌یخ چ‌چ‌‌چرا باباید ای.این‌کار ررا ب‌ب‌بکنم؟ ااگر چ‌چنین ک‌‌ک‌کاری ب‌ب‌کنم ف.فرزندم‌م گُ‌گُستاخ‌ترر ن‌نمی‌شود؟!

ش.ک: آن کسی که نیاز به تربیت دارد، توی لعنتی هستی که به خودت اجازه می‌دهی روی حرف ما که درست‌ترین حرف‌ها در سطح چین و حومه است، حرف بزنی. مردک نمی‌فهمی که پسرت دارد مرد می‌شود و این رفتارها نشانه‌ی عبور از مرحله‌ی بچه‌ننگی‌‌اش است. هر چند اگر کمی عقل و تدبیر به خرج داده بودی، فرزندت متمدنانه‌تر به جرگه‌ی مردان درمی‌آمد. [خطاب به مریدان وفادارش] این مرد را ببرید و روی کفل‌هایش ۳۳۳ ضربه و کف هر کدام از پاهایش ۲۲۲ ضربه شلاق بزنید. نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. بروید فرزندش را به مدرسه‌ی نمونه‌حکومتی ما بیاورید تا او را یکی از مردان و مریدان وفادار خودمان کنیم. بروید وفاداران. بروید. نفر بعد!

چهارمین مراجعه‌کننده پس از دستبوسی: سلام بر صدرالمتفکرین و شیخ‌الشیوخ چین و حومه.

شیخ کونگ: بفرما جانم، بفرما...

چ.م: من و همسرم به جای فرزندپروری، متاسفانه گشادپروری کرده‌‌ایم و اکنون ده فرزند بیست تا سی ساله‌ی گردن‌کلف و گُشاد تحویل مملکت چین داده‌ایم.

ش.ک: خوب حالا برای این شق‌القمرهایتان جایزه می‌خواهید؟

چ.م: خیر جایزه نمی‌خواهیم. نسخه‌ای کاری می‌خواهیم برای تلاشگر شدن فرزندانم.

ش‌.ک: چند تا از مریدان وفادارمان را به کمک‌ات می‌فرستیم تا در اولین فرصت گشادهایت را با مشت و لگد از خانه بیرون کنی و به هیچ وجه به آن‌ها اجازه برگشتن ندهی. یا از گرسنگی می‌میرند یا برای نجات جانشان به کاری روی خواهند آورد. بعد از آن با همکاری همسرت، تلاش می‌کنی تا فرزند دیگری به دنیا آوری و این‌بار آن فرزند را از همان کودکی با کار و تلاش آشنا می‌کنی. در هر سنی، کارها و مسئولیت‌هایی به قدر وسع‌اش به او می‌سپاری تا وقتی بزرگ شود مانند آن ده فرزند الدنگ‌ات گشاد بارنیاید. یک فرزند کاری به از ده فرزند گُشاد! یک شهروند پُرتلاش، به از ده شهروند گُشاد و تنبل! مملکت چین، مردم دانا و تلاشگر می‌خواهد، نه مردم نادان و گُشاد! نفر بعد!

در آن روز جناب شیخ مشورت‌های درجه‌یک دیگری نیز به مردم چین داد، ولی چون از حوصله‌ی شما مخاطبان گرامی ولی به طور معمول تنبل و کم‌حوصله خارج است، از آن‌ها محرومتان می‌کنم. باشد که به خودتان بیایید و مطالب طولانی‌تر را نیز مطالعه فرمایید.

شیخ ما و مریدان وفادارش
شیخ ما و مریدان وفادارش
دو یادداشت پیشین:

عادت‌های شیمیایی!

بار دیگر: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا

حُسن ختام: