نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
سید آرمانِ بِزَن ، راننده ی اسنپ من
اسنپ گرفته بودم بروم خیابان لادن. حالا با مترو راحت می توانستم بروم ها. ولی بعضی وقت ها آدم حوصله ندارد و فراخی بهش اجازه نمی دهد. شماره ای روی گوشی ام پدیدار شد. تلفن را جواب دادم. سلام کردم ولی آن طرف خط جواب نداد. داشت حرف می زد: (( آقا ببخشید .. نگاه کنید.. طوری نشده .. اگر خسارتی زدم ، در خدمتم )) صدای دیگری هم میگفت: ((چند وقته راننده ای پسر جان؟ .. حواست را بیشتر جمع کن.. برو اش .. )) و حالا دقیقا یادم نیست دیگر چه می گفت. تماس قطع شد. دو دقیقه بعد راننده دوباره زنگ زد و گفت: ((دارم میام.)) ایستادم تا بیاید. وقتی رسید سوار ماشینش شدم و بهش گفتم: ((تماس گرفته بودید حرف نمیزدید. چی شده بود؟ تصادف کرده بودین؟)) گفت که هیچی روی پل سید رضی یکم خورده ام به ماشین جلویی، داشتم با او حرف میزدم.
همین را گفت و من هم که پایه ی شنیدن داستان های ملت ، سر درد دلش باز شد. می گفت پیرمرده بهم گفته "چند وقته راننده ای؟". به خودش گرفته بود. پیرمرد از آن جمله هایی بهش گفته بود که آدم نمی فهمد منظور چیست و میتواند از صد تا فحش بدتر باشد. مثل همان خاطره ای که راننده ی 206 به راننده ی وانت گفته بود مرتیکه ی مشخص. خلاصه همانطور که می رفتیم. میگفت اگر دعوا بشه من بزنم ها. پرسیدم یعنی چه؟ پس از خاطرات تصادف های دیگرش شروع کرد به گفتن. گفت یک بار داشتم توی اتوبان تهران زنجان می رفتم که یک ماشین گرفت روی ماشینم و از انتها تا اول ماشین را زخمی کرده و در رفته بود. من هم رفته ام دنبالش و یک جا از پشت زده ام به ماشینش. او هم پیاده شده و فحش ناموسی داد.
آقایی که شما باشی. منم قفل فرمان را بر داشتم و رفتم تا جایی که می خوردند زدمشان. پرسیدم مگر چند نفر بودند؟ گفت آن ها دو تا بودند و ما هم دو تا بودیم ولی رفیقم کنار دستم نشسته بود و داشت نعشه میکرد میگفت روی من حساب نکن. برای همین خودم تنها رفتم و حسابشان را رسیدم. برای همین میگم بزنم ها. گفتم خب.
ادامه داد که پلیس سر رسید و گفت داری چه کار میکنی؟ من هم گفتم قصه ازین قرار است و بلایی که سر ماشینم آمده بود را نشانش دادم. پلیس هم مته به خشخاش نذاشته و گفت قال قضیه را بکنم و بروم دنبال زندگی ام. میگفت 17 سال است رانندگی میکند و از خاطره دو تا از تصادف هایش میگفت. یکی همین تصادف جدیدش و یک تصادف دیگرش که با جوانی بیست ساله داشته. آن یکی هم بهش گفته بوده که چند سال است راننده است؟، این جمله حسابی روی مخش بود. میگفت پسره ، سنی نداشت ها. ورداشته به من میگه؟ چند ساله راننده ای؟ می خواسته ام بهش بگویم اندازه سنت ولی پسرک اصلاح کرده حرفش را و گفته منظورم این بود که دمت گرم. اگر ماشین را جمع نمیکردی نصف ماشینم رفته بود.
گفتم خب بفرما. آدم باید زود قضاوت نکند. این بنده خدا پیرمرده هم شاید همچین منظوری داشته. بیخود که آدم نباید ذهنش را درگیر کند. یک داستان آموزنده هم برایش گفتم فکر میکنم ولی یادم نیست چه بود. ولی ته دلش ازین جمله ای که پیرمرد بهش گفته بود خیلی سوخته بود . حس می کرد یک تیکه ای بهش انداخته. البته من رانندگیش را هم دیدم. خیلی مالی نبود. آخرش میخواستم بهش بگویم چند ساله راننده ای؟ ولی دیدم اولا اگر بگویم یک کتک درست حسابی میخورم دوما قبلا گفته چند سال است رانندگی می کند دیگر. سوما یاد حرف جناب دست انداز افتادم که می گفت مواظب باش یک بلایی سر خودت نیاری. که البته در خاطرات بعدی به یکی از ماجراهای اسنپم که دیروز یعنی 28 دی میرسیم که طرف ازین واسطه ها و جنگیر طور اینها بود. البته مدعی بود. ولی چه می داند آدم.
پی نوشت: بعضی تیکه هایی که می اندازیم دردش بیشتر از چهار تا فحش خفن است. مخصوصا اگر گنگ و مجهول باشد .. لذا سعی کنیم با زبانمان به دیگران زخم نزنیم.
پی نوشت2: میخواستم این پست را طولانی بنویسم. یعنی چند خاطره را در یک پست بنویسم. ولی دیدم چند روز طول میکشد نوشتنش. پس گفتم همین را پست کنم. تا ببینم بعدی چطور میشود. حالا خاطرات کمرنگ می شوند اشکال ندارد. اصلش را یادداشت کرده ام بقیه اش را با عنصر خیال پر و بال می دهم ))
پی نوشت3: این 100 تایی شدن خیلی کار نداشت ها. ولی برای 200 تایی شدن جانمان در آمد دیگر که هنوز هم نشده. ولی فکر کنم 200 تا شدم باید پارتی بگیرم و از حور العین و فرشتگان دعوت کنم و به همه ی دوستان ویرگولی چای و قند بهشتی بدهم.
29دی1402
مطلبی دیگر از این انتشارات
راننده اسنپ و دخترک شیرازی ..
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترک کرمانی که در حادثه تشییع جنازه حاج قاسم بود .. (اسنپ نوشت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
47-دزدی