نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
کافه ی خانوم راننده ی اسنپ بسیار پر انرژی ..

خیلی هاتان اسنپ نوشت هایم را شاید نخوانده باشید. یا حداقل این اسنپ نوشتی را که اشاره میکنم را نخواندید. حالا این زیر آن اسنپ نوشتم را میگذارم تا بخوانید.
راننده خانوم بسیار پر انرژی _ (اسنپ نوشت)
ولی خب خلاصه اش را هم اینجا در میان متنم مینویسم تا اگر ماتحتتان فراخ است لازم نشود بروید رجوع کنید به آن پستم.
در سفرهای اسنپ یک بار خانومی با ماشین سانروف دار و دنده اتومات سفرم را قبول کرد. و ایشان بسیار پر انرژی بودند و سرشار از انرژی مثبت و نصف مسیر را انگلیسی با هم حرف زدیم و خیلی سفر جالبی بود. از اسنپ نوشت هایم برایش گفتم و حتی یکی دو تایش را هم خواندم. بعد ایشان گفتند که با شوهرشان کافی شاپی در خیابان پیروزی دارند و برای تفریج گاهی اسنپ کار میکند. شماره اش را هم داد و گفت هر وقت خواستم بروم کافه شان خبر بدهم تا کمی در مورد نویسندگی صحبت کنیم. چه بسا که داستان برای نوشتن زیاد داشتند و نمیدانستند چطور شروع کنند و من کلی تبلیغ ویرگول را کردم برایشان.
اینکه ایشان هم بیایند و داستان سفرهایشان را بنویسند ولی این بار با زاویه دید راننده اسنپ. خیلی جالب میشود. خلاصه شش ماهی بود که هی میخواستم بروم و نمیشد. تا اینکه هفته ی پیش که نه ، هفته ی قبلش با یکی از دوستان رفتیم آنجا. پنجشنبه بود و خیابان ها شلوغ و با خودم گفته بودم که حتما خودشان هم هستند و میبینمشان. برای همین خبر ندادم.


چقدر دور بود. پنجشنبه هم که بود. و بعد از عبور از هزار تا چراغ قرمز به مقصد رسیدم. کافه ی دنج و گوگولی و جالبی بود. با دوستم میلک شیک خوردیم که خوشمزه بود و قیمتش هم مناسب بود. یک فرفره های باحالی شبیه آن فرفره ی فیلم اینسپشن هم داشتند که خیلی باحال بود. فرفره را می چرخاندی و رویش یک سری نقاشی گرداب مانند داشت و آدم را محو خودش میکرد. به شوهر ایشان هم سلامی کردم و آشنایی خودم را با کافه شان شرح دادم و بعد با خودم گفتم اگر بنده خدا غیرتی باشد و برود زنش را دعوا کند چه؟ یا همانجا عصبانی شود و خشتکم را به سرم بکشد چه؟ ولی خب خدا را شکر کار به آنجاها نکشید و کمی از نویسندگی خودم برایش گفتم. کمی از کافه گردی هایم. و بنده خدا گفت جلسه هنری و ادبی دارند بعضی وقت ها و این حرف ها.
این هم از آن کافه ای که بعضی هاتان هی یادآوری می کردین که سید رفتی یا نه؟
پی نوشت ۱: اسنپ نوشت نبود. ولی مربوط بود بهش .. لینگ یکی از اسنپ نوشت هام رو هم توش گذاشتم
پی نوشت ۲: امروز بارون اومد، هوا رو دوست داشتم..اینو نوشتم
و تو آمدی باران
تا بگویی
هستی
شاید کم
شاید دور
اما هستی
ما شاید
لایقت نیستیم
شاید
باید
اگر عاشقیم
بیشتر به دنبالت می گشتیم...
پی نوشت۳: تازه داره بهمن تموم میشه، البته هنوز کلیش مونده ... عزیزم، زمستون جان، برو دیگه .. اه اه 😅
پی نوشت ۴: کم مینویسم که خوندنش کمتر طول بکشه بیشتر دیده شه ...
راننده ی اضافه وزن دار(چاق) و آرزوهای درازش
عجیب ترین روز اسنپی من ...
زن کرونایی و راننده اسنپ کارخانه دار
سر ما هم اومده.رفته بودیم سفر اونجا اسنپ خیلییی گرون بود تپسی نصف قیمت بابام اومد دویست تومن شارژ کنه وقتی رسیدیم خونه دید دو میلیون برداشت داشته گفتیم چی خزیدیم خدایا؟🤔
بعد من یاد شما افتادم فهمیدم چی شده و خلاصه که یک عمر باید از تپسی استفاده کنیم تا پولمون تموم بشه🤦🏻
پ.پ.ن3: لایککککککککک
حس زندگی داشت
برخلاف نوشته های من
قبلا هم گفتم
واقعا کافه دنجی بود:)))
موفق باشی!
بیشتر بنویس:)
چطوری جان دل
چون تو نویسندگی و داستان نویسی حرفه ای هستی،ممنون میشم داستان هایی که می نویسم و نقد کنی.
بوس به نوک قلمت