نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
Psycho (روانی)
خب سلام دوستان. پست قبلیم 20 تا لایکشو گرفت و بر خود واجب دیدم که پستی جدید بنویسم.
سوار اتوبوس شده بودم. خلوت بود و روی صندلی محبوبم یعنی آن صندلی های وسط که دو به دو روبروی همند و جای پای زیاد دارد نشسته بودم. روبرویم هم پدر و پسری نشسته بودند. پسر پیراهن راه راه سبز آستین کوتاه قشنگی داشت و مرد هم یک تی-شرت سرخ دلربا. خریدارانه به لباس نگاه کردم و گفتم چه لباس قشنگی دارید. لباس پسرتان هم خیلی قشنگ است.
بعد به نوشته ی روی لباس مرد نگاه کردم. دیدم رویش نوشته سایکو. یعنی همان روانی خودمان. حالا مانده بودم بهش بگویم چه روی لباسش نوشته یا نه؟ پس این کخ درونی را چه میکرد؟ گفتم از چه طریق بگویم؟ یاد امام حسن و امام حسین افتادم که با نقشه به کسی وضو گرفتن یاد داده بودند. دلم را زدم به دریا. پرسیدم قبل ازینکه لباس را بخرید خوانده بودید نوشته ی روی لباس را؟ گفت نه .. همینطوری دیدم قشنگ است برش داشتم و نمیدانم معنی روی لباس چیست.
گفتم اشکال ندارد من بگویم؟ اگر معنی بدی داشت ناراحت نمیشوید؟ گفت نه . بگو حتما. اشکال ندارد. گفتم خب معنی اش میشود دیوانه یا روانی. یکهو بحث را کشاند به صحرای کربلا و گفت خب درست است دیگر. توی ایران آدم روانی میشود با این شرایط اقتصادی و این ها!
بعد صحبت را به اینجا کشاند که این جوان ها نمیدانند روی لباس هایشان چه نوشته و میروند میخرند. من هم از تجربه ای برایش گفتم که روی لباس پسرک یک جمله مستحجن نوشته بود و پرسیدم میدانی روی لباست چه نوشته و گفت بله. با افتخار میدانم. اصلا یک سری این ها میروند لباس تاناکورا-لباس دست دوم خارجی- میخرند که روی لباسشان یک چیز زشت و جلب توجه کننده نوشته باشد.
خلاصه اینجوریاس.
پی نوشت 1: کلی سریال دانلود کردم. طرح دانلودم بدون محدودیت همراه اول گرفته بودم. یک اشتراک سایت دیجی مووی هم گرفتم واسه همین برای همین برای اینکه حروم نشن. کلی سریال و فیلم دانلود کردم. ولی سریال ها و فیلم های معرفی شده ...
پی نوشت 2: چشام رو همن وقتی دارم اینارو مینویسم .. اگر غلط نوشتم به بزرگی خودتون ببخشیئ.
پی نوشت3: آدم بدی هایی که دیگران کردن در حقش رو فراموش نمیکنه. یعنی ذهن این مدلیه. ولی خب کمرنگ میتونه بکنه .. یا بدی رو با خوبی زد. یعنی فلانی حضورش تو زندگی من مفیده. نفعش بیشتر از ضررشه. خب نگهش میدارم ... البته من که کلا نگه میدارم تا هر وقت خودش بخواد. ولی میبینی چون هم فرکانس نیستیم. خوشون محو میشن
پی نوشت 4: پسر عموم تو شرکت ماست. رفتم طبقه سوم احوال پرسی میبینم سرش تو گوشیشه. داشتم حرف میزدم .. نمیدونم حرفام به کجا رسید که حس کردم نیاز به آی کانتکت هست. به توجه سرتاسری .. بهش گفتم اینطوریه. حالا من اومدم جات دو دقیقه ، گوشیت رو بزار کنار. سهام اپل رو که جابجا نمیکنی. گفت خب میشنوم. تو بگی .. تو میخوای حرف بزنی دیگه. بهم برخورد. گفتم میخواستی بگی گوش مفت پیدا کردم؟ نه؟
ادم تعجب میکنه از افراد. حالا ما طبقه مون همکفه. هر روز باید از جلو اتاق ما رد شه. رد میشه و یک سری که نمیزنه هیچ .. حالا منم که میرم پیشش اینطوری. قطعا در برخورد باهاش تجدید نظر میکنم .. ادم مجبور نیست که برای همه صددرصد باشه!
پی نوشت 5: سوار اسنپ شدم. وقتی سوژه برای صحبت ندارم به اسم فامیل طرف نگاه میکنم. طرف اسم فامیلش اینطوری بود : علیرضا خانی یزدان آباد علیا ... گفتم بابا دمتون گرم. چه اسم فامیل طولانی ای. تو فرمای بانک خونه کم نمیارین برای حرف حرف نوشتن اسمتون؟ گفت چرا خیلی طولانیه . ولی خب علیاش رو نمیگیم...
پی نوشت 6: امروز از مترو اومدم بیرون دیدم یک حاج خانوم سن بالا کلی دستش پلاستیک سبزی و ایناس. یک دختره ای گفت یک پلاستیک رو بدین کمکتون کنم. منم دیدم آخ جون فرصت برای کمک به دیگران. منم از حاج خانوم دو تیکه دیگه از چیزایی که داشت رو گرفتم و با هم رفتیم تا ایستگاه اتوبوس. خداروشکر این فرصت هارو سر راه آدم قرار میده! اون پلاستیک هارو که گرفتم واقعا سنگین بود. تازه یکیش دست اون خانومه ی دیگه بود.
پی نوشت 7: یک صلوات بفرستین. انرژی بگیرین تا اینجا خوندین ..
پی نوشت 8: اگر دوست داشتن پست قبلیم رو بخونین:
انجمن حمایت از توله سگ های پدرسگ آپارتمان نشین
مصاحبه من با روان شو رو هم بخونید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصه ی برچسب و آقای راننده اسنپ
مطلبی دیگر از این انتشارات
راننده ی فراری (اسنپ نوشت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سید آرمانِ بِزَن ، راننده ی اسنپ من