سفرنامه‌ی گرگان

این ماجرا مربوط به حدود ۹_۱۰ سال پیش هست‌.برخی وقایع رو به طور دقیق به یاد دارم و در ذهنم حک شده.
این ماجرا مربوط به حدود ۹_۱۰ سال پیش هست‌.برخی وقایع رو به طور دقیق به یاد دارم و در ذهنم حک شده.


هوا خنک بود و زمین آروم؛ ابر ها دوبه شک بودن. از دیشب مه فوق العاده غلیظی کل گرگان رو گرفته بود.

صبح زود،پدرم برای تعمیر ماشین بیرون رفته بود

(ترمز ماشین شب قبل تو آزادشهر خراب شده بود و تا گرگان بدون ترمز اومدیم) مادرم بهم ۲هزار تومن پول داد تا برم یه صبحونه بگیرم از محل اسکان بیرون اومدم. من اونموقع سن زیادی نداشتم(۹_۱۰ سال)یک پسر بچه کوتاه اما سفید با لپ های بزرگ ولی متعادل(نه چاق نه لاغر) موها و چشمای سیاهِ سیاه ولی خوش‌صحبت و بسیار بسیار شاد و شوخ.

حس می‌کردم الان در شرایطی که پدر نیست امید خانواده به منه تابرم نون بگیرم و من باید از این مسئولیت به خوبی بر بیام، می‌گشتم تا نون وایی پیدا کنم.

آسفالت زمین از شبنم دیشب خیس شده بود ۲هزارتومن رو تو دستم گرفته بودم، وارد یه خیابون پهن و دراز شدم به طرز عجیبی خلوت و آروم بود. ناخودآگاه رفتم تو یه کوچه فرعی؛ به سختی ته کوچه رو می‌شد دید، جلوتر رفتم و دیدم که بله، پیداش کردم.

تعداد زیادی مرد و زن تو صف نون بربری ایستاده بودن.
خودمو رسوندم وایسادم تو صف حالا که بهش فکر میکنم خدا رحم کرد کرونا نگرفتم?. با ۶۰۰ تومن ۴تا نون گرفتم.

‌

رفتم سمت سوپرمارکتی که کمی اونطرف تر ‌از نون‌وایی بود یه پیرزنِ گرگانی دم در روی یک‌صندلی ساده نشسته بود.

بهش گفتم که یه قالب پنیر میخوام، با لحنی محلی انگار کسی رو از توی مغازه صدا می‌کرد، تا اینکه یک دخترخانم که انگار هم سن من بود اومد با یک قالب پنیر اومد پیش ما؛ شد ۱۴۰۰تومن.

وقتی میخواست پنیر رو بهم بده متوجه شد که دستام از شدت داغی بربری ها داره میسوزه؛ نون هارو ازم گرفت، دستام که آروم شد قالبِ خنک پنیر رو داد و نون های داغ رو گذاشت روش؛ ازش تشکر‌کردم، یادم نیست اون حرفی زد باهام یا نه، ولی پیرزن معلوم بود ازم خوشش اومد چون به دخترش گفت یه آدامس هم اضافه بهم بده،آدامس رو روی نون گذاشت،خداحافظی کردم و رفتم.

وقتی کمی دور شدم و حس کردم تو دید نیستم با کلی تلاش و دقت که یه وقت نون‌ها نیفتن آدامس رو با زیرکی خاصی گذاشتم تو دهنم.

همون مسیر رو تا محل اسکان برگشتم و آدامس رو می‌جویدم. آفتاب بالا زده بود ولی هنوزم زمین نم داشت. هوا دلچسب بود. با خودم گفتم سختی مسیر اهواز تا گرگان به همین حال هوا می ارزه، اون روز حال دلم خب بود کاش تموم نمی‌شد...