می نگارم ،گه گاهی بر تکه برگ سپید،خود ندانم چه می شود سیل رگبار رویای من
کابوس پارت#هشتم
از بیمارستان که خارج شدم فورا یه ماشین گرفتم بر م پیش رضا باید حتما باهاش صحبت می کردم .
اما همون لحظه تلفنم زنگ خورد شمارش ناشناس بود ،نمی دونم چرا یک لحظه ترس بر م داشت ،می خواستم بیخیال جواب دادن بشم که پشیمون شدم و دکمه اتصال رو لمس کردم
سلام خسته نباشید سرهنگ احمدی هستم از بخش جنایات
بله به جا آوردم بفرمائید
خانم قراربود برای پاره ای از توضیحات تشریف بیارید اداره الان چند روزه خبری ازتون نیست
بله معذرت میخوام فراموش کردم الان خدمت میرسم
آدرس جدید رو به راننده تاکسی دادم و خودم فورا شروع کردم به پاک کردن گیریم این وسط نگاه های گاه به گاه راننده رو اعصابم بود
بنده خدا هنگ کرده بود ،اول با یه قیافه منو دیده بود حالا با یه چهره جدید .
الو سلام رضا منتظرم نباش امروز فکر نمی کنم برسم بیام
سلام آبجی باز چی شده نکنه گیر افتادی
ن باید یه سر بر م اداره بابا بهت قبلا گفته بودم
آهان باشه مراقبت خودت باش اگر کمک خواستی خبرم کن
ماشین که ایستاد ،یه نگاه به بیرون کردم و بعداز اطمینان کرایه رو حساب کردم و وارد جایی که یه زمان محل کار پدرم بود شدم .از دفتر نگهبانی آدرس اتاق رو پرسیدم و وارد سالن شدم ،پله ها رو که بالا رفتم رسیدم به سالن اصلی که (مرتیکه مفنگی این بود جواب امانتی که بهت سپردم ،د آخه کدوم حیونی همچین بلایی سر زنش میاره ؟تو از حیونم هم پست تری ...وای به حالت اگر دخترم دیگه بهوش نیاد اون وقت....
—آقا صداتون بیارید پایین ،چخبره اداره گذاشتیدرو سرتون
سرگرد رحمتی ....رحمتی کجایی پس
ببخشید ،بله با من امری داشتید .
بیا این پرونده رو بگیرببر دادگاه ،این آقا هم از امروز بازداشت هستن
اطاعت قربان .بااجازه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک راز...
مطلبی دیگر از این انتشارات
رادیو اکتیو قسمت 2
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق نا پیدا(1)