مشاور مدیریت محصول در کسب و کارهای فناورانه
سفر به جنگل لفور؛ طراوت رو حس کن!
شهر، شلوغی، ترافیک، همهمه، همهمه، همهمه... خسته شده بودیم! دلمون یه جایی رو میخواست که فقط صدای طبیعت باشه و بتونیم آرامش از دست رفتهمون رو به دست بیاریم. این طوری شد که رفتیم به سمت لفور.
قصه سفر ما رو در ادامه بخونید و در حال خوب ما شریک بشید. :)
همه چیز از یه دورهمی ساده با دوستان تو کافه شروع شد.چند روز تعطیلی پیش رو بود و دل همه استراحت می خواست! نه تو فکر هتل 5 ستاره بودیم، نه پاساژهای پر از تخفیف، و نه سفر با ایرلاین خارجی! فقط دلمون می خواست تو یه گوشه دنج این دنیا استراحت کنیم.
مقصدهای مختلف رو بررسی کردیم و با توجه به محدودیت های متعددددد دوستانی که می خواستیم با هم سفر بریم، "لفور" تایید شد. ما به دنبال یه سفر 3 روزه بودیم که نزدیک تهران باشه، هزینه زیادی نداشته باشه، کسایی که دوست دارن بتونن برن تو دل جنگل و کسایی که علاقه به پیاده روی ندارن بتونن از داخل محل اقامت مون یه منظره زیبا ببینن و لذت ببرن. لفور جاهای دیدنی زیاد داره، آبشارهای متعدد و سد و دریاچه و جنگل و رودخانه و... البته ما فقط یکمی از زیبایی هاش رو دیدیم و بقیه اش موند برای سفرهای بعدی
قرار شد با ماشین شخصی از مسیر جاده فیروزکوه به سمت مقصد حرکت کنیم. قرارمون رو ساعت 4 صبح گذاشتیم و برای سفر 15 نفر اعلام آمادگی نهایی کردن. به صورت کاملا بهینه با 3 ماشین آماده رفتن شدیم.
در همون ابتدا، موقع گذاشتن وسایل مون توی ماشین یه تلفات کتف داشتیم. ما نکته ای که ثابت شد این بود که صندوق عقب ساندرو و ۲۰۶ صندوق دار به اندازه هم جا دارن. این رو نوشتم که دیگه امتحان نکنیم.
بعد از حرکت باید برای صبحانه توقف می کردیم. بین دماوند و فیروزکوه، بعد از روستای هرانده، اون سمت جاده (به سمت تهران) یه رستوران بود به اسم نمرود. رفتیم صبحانه مبسوطی زدیم و به سمت شیرگاه مسیرمون رو ادامه دادیم.
در طی مسیر #پادکست "چنل بی" @channelBpodcast رو گوش کردیم. قصه دنباله دار و عجیب «مسترمایند» خواب از سر اکثر همسفرا پروند.
برای رسیدن به لفور، از شیرگاه وارد جاده فرعی شدیم.مسیر تقریبی تو نقشه هست.
کمی جلوتر یه راهنما هم بهمون اضافه شد و بعد از نیم ساعت(حدود ۱۲ظهر)به محل اقامت مون توی روستای کالیکلا رسیدیم. جاده به نسبت خوب بود، البته بعضی جاها یه کم ماشین اذیت می شد اما جوری نبود که نیاز به ماشین شاسی بلند داشته باشه.
کلبه تو دل جنگل بود و یه زندگی روستایی تمام عیار داشتن،گاو و مرغ و خروس و اردک و کندوی عسل.
یه جای باحال هم برای نشستن دور آتیش درست کرده بودن. بعد این که یه چایی ذغالی روی آتیش آماده کردن و خوردیم، یه جوجه خیلی خوشمزه و قارچ کبابی روش درست کردن.
بعد از نهار هرکس یه گوشه ولو شد که خستگی سفر و کم خوابی شب قبل از تنمون دربیاد.
حدود ۵ عصر بیدار شدیم و برای پیاده روی روی لبه کوه توی دل جنگل آماده شدیم. راهنما ما رو به وسط جنگل برد و از تنوع درخت ها و حیواناتی که تو جنگل بود حیرت می کردیم. روی یه تار عنکبوت هم بود که قطره های شبنم نشسته بود.?
راهنمامون روزه بود و حدود از ۸ به کلبه برگشتیم تا بتونه افطار کنه.
از جنگل نعنا و پونه چیده بودیم و باهاشون دم نوش درست کردیم و بعد چلو گوشت شام رو زدیم به بدن.?
قرار بود صبح ساعت ۶ بیدار شیم و بریم سمت اسکلیم رود. اما بچه ها پایه صبح زود بیدار شدن نبودن. برای همین طبق مذاکرات انجام شده برنامه فردا به دیدن آبشار "جل سنگ" تغییر کرد. حالا میتونیم تا ۸ بخوابیم. :)))) توضیح اینکه ما معتقدیم استراحت هم به اندازه طبیعت گردی اهمیت داره خب! تنبل هم خودتی! :|
بعد با خیال راحت مشغول بازی شدیم. بازی ای که معمولا تو این جمعها میچسبه «۷خبیث»ه. اگر دیلر خوب باشه که کیفش بیشتر هم میشه. اینجوری اولین روز سفر تموم شد و رفتیم واسه یه خواب خوب.
***
صبح واقعا سخت بود بیدار شیم. هوا اونقدر خنک و دلچسب بود که انگار با چسب به کیسه خوابمون وصل شده بودیم. اما صبحانه آماده بود و باید بیدار میشدیم.
قرار بود شب تو کلبه دیگه ای بمونیم،برای همین بعد از صبحانه وسایلمونو جمع کردیم که قبل از رفتن به آبشار، توی کلبه جدید بذاریم.
بعد از جابجا کردن وسایل به سمت آبشار حرکت کردیم و رادیو دیو هم همراهیمون کرد.
۱ساعت بعد از حرکت به محلی رسیدیم که مسیر دسترسی آبشار از اونجا بود.
ساعت ۱۱:۳۰ ماشینها رو پارک کرده و حرکت کردیم. حدود ۷کیلومتر توی دل جنگل حرکت کردیم. هوا گرم و زمین به شدت گِلی بود.اما تا دلت بخواد قشنگ بود!
حدود ساعت ۳ عصر به آبشار جل سنگ رسیدیم که روی بابل روده. جل سنگ متشکل از ۳آبشار پی در پی بود که فقط میشد بین دومی و سومی رفت. بقیش بسیار صعب العبور بود. هر کدوم حدود ۲۵ تا ۳۰متر ارتفاع داشتن. همسفرهامون از آبشار به اندازه کافی استفاده بردن! و با تعدادی موش آب کشیده برگشتیم.
نیم ساعت از مسیر رو اومده بودیم که به کلبه ای رسیدیم که توش برامون نهار آماده کرده بودن. جاتون خالی کباب بسیار خوشمزه ای بود. بعدش هم قارچ کبابی و چای ذغالی آماده بود که مجددا جاتون خالی!
ساعت ۵ دوباره حرکت کردیم. کم کم مه زیاد شد و صورتمون از مه خیس شده بود.
ساعت ۶ رسیدیم به ماشین ها. و فکر می کنید اونجا چی منتظرمون بود؟!هندونه !! :)
واقعا همون چیزی بود که بعد از ۱۵ کیلومتر پیاده روی تو جنگل لازم داشتیم! بعد از هندونه به سمت کلبه مون حرکت کردیم.
منظره جنگل از تراس کلبه آدم رو ساعت ها مبهوت می کرد...با چشم انداز خونه خودمون مقایسه می کنم و حسرت می خورم.
تا شام خودمون رو با گپ زدن و حمام سرگرم کردیم. شام امشب "شامی" بود. از همون سوراخ دارها! :)
خوردیم و با خیال راحت از این که فردا صبح عجله ای نداریم، مشغول بازی شدیم. پانتومیم، ۷خبیث و یه بازی جدید به اسم «خوشبختانه/متاسفانه».
توضیح اینکه «خوشبختانه/متاسفانه» یه بازی دسته جمعیه که به چیز خاصی نیاز نداره. بازی از یه نفر شروع میشه و اون یه داستان تخیلی رو شروع می کنه. اول جمله اش هم یه "خوشبختانه" می گه (مثلا میگه خوشبختانه من یه میلیاردرم!) نفر کناریش داستان رو با یه جمله ادامه می ده و اول جمله اش یه "متاسفانه" می گه (مثلا میگه اما متاسفانه کسی نیست که این میلیاردها پولم رو باهاش خرج کنم.) نفر بعدی باز با "خوشبختانه" همین داستان رو ادامه می ده. داستان همین طوری بین نفرات ادامه پیدا میکنه و به مرور یه داستان جذاب میشه.
کلبه جدید ۲ تا خواب داشت اما هجوم حشره های مختلف باعث شد فقط یکیش رو بتونیم به نسبت به روش های سنتی و مدرن پاکسازی کنیم و اینجوری شد که ۱۴ نفر آدم توی ۱۵ متر جا خوابیدیم. کاملا خیارشور طور!
صبح هم که صبحانه خوردیم و حدود ظهر حرکت کردیم به سمت خونه.
راستی توی راه به شتر و بچه شکموش هم رسیدیم. البته منطقا جای شتر مناطق گرم و خشکه! چرا اینجا بود رو نمی دونم.
دل کندن از اون فضا واقعا سخت بود. اما آرزو می کنیم بازم ما و هرکس طبیعت دوست داره بتونه بیاد و لذت ببره.
در پایان توضیح بدم که تیم هایپرشیا که زحمت هماهنگی ها رو کشیده بودن، اونقدر همه چیز رو حرفه ای انجام دادن که انگار بارها تمرین کردن. میدونستن کی خسته ای،کی دلت چایی میخواد،کجا استراحت کنی ویو بهتری داره، چی بخوری بهت می چسبه. و همین به لذت سفر اضافه میکرد.
ما ازشون تور نگرفته بودیم البته، اما همه کارهای سفرمون از قبیل راهنما، محل اقامت و غذا رو انجام دادن. اما برای همین مقصد تور هم دارن می تونید ازشون استفاده کنید.
هزینه ای که ما برای این خدمات (با توجه به این که با وسیله شخصی سفر کردیم) حدود 300 هزار تومن برای 3 روز و 2 شب بود که به نظر ما ارزشش رو داشت.
*****
سفرنامه لفور هم تموم شد. من تلاش می کنم قصه های سفرهای ساده و قابل استفاده برای عموم رو که میریم بنویسم تا دلتون قلقلک بشه، بلکه ول کنین این بهانه های واهی رو برای سفر نرفتن.
کم، کوتاه، سخت، اما بریم سفر. قبل از این که به سفر بی بازگشت آخرمون بریم، کاش این قدر خوشی های دنیا رو دریغ نکنیم از خودمون. به خدا دنیا دو روزه...
شاد باشید و همیشه به سفر
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر عجیب ما به مرداب هسل
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر با قطار گردشگری، سفری دلچسب و تاریخی
بر اساس علایق شما
چگونه پستهای شما به بخش منتخبهای ویرگول راه پیدا میکند؟