از سری سفرهای یواشکی



نه اشتباه نکنید! این نوع سفر نه لهو و نه لعب و نه حتی کامی از لب یار دارد.

بریم تا ببینیم که چرا شده یواشکی؟

تقریبا یک ماهی می شد که ما در حال برنامه ریزی برای این سفر بودیم؛ قراره کجا بریم؟ با کیا بریم؟ اصلا با چی بریم؟ کجا چی بخوریم و کلی سوال دیگه؛ اما همه این پرسش و پاسخ ها کاملا یواشکی بود.

من اما فقط و فقط ذوق سفر داشتم مثل همیشه و جوری ذوق زده بودم گویا قرار اولین سفر زندگیمو تجربه کنم. می دونید؛ آخه این جمله رو زیاد شنیدم که ثحر جوری در مورد سفر حرف میزنه و با هر برنامه سفر که می چینیم کلی ذوق زده میشه که انگار اولین سفرشه!؟ اما با وجود سفرهای بسیار باز هم میگم؛ من چیزی از سفر می بینم که به جز اندکی نه می بینند و نه می تونند ببینند.

خلاصه که به قول شاعر تو مو بینی و من پیچ مو

تو سفر بینی و من داستان های سفرو

بگذریم؛ که سفر از همه خوش تر است. ( ضرب المثل ها متعلق به دنیای ثحر هستند) خلاصه که قرار بود این سفر کاملا سری و یواشکی باشه؛ چهارشنبه ظهر و بعد از اتمام ساعت کاری دونفر دو نفر و به بهانه های مختلف از شرکت خارج شدیم و در نقطه موردنظر همان صفر مرکزی نه صفر سفر همدیگرو پیدا کردیم و دلو به جاده سپردیم.

خب اینو بگم که با وجود سفرهای بسیار؛ به خاطر نداشتم که آخرین بار چه زمانی با 4 خانوم همسفر شده بودم و این مسِله باعث میشد قضاوت ها و پیش داوری هایی از همسفرای یواشکی من به ذهنم هجوم بیارند که با یک حرکت بروسلی وار اونارو از ذهنم خارج کردم.

با کلی خنده، شادی و حال خوب و البته آهنگ های ناش ناش نی ناش دار راه افتادیم و هنوز کمی از عوارضی چالوس فاصله نگرفته بودیم که مثل همیشه ترافیک جاده به استقبالمون اومد؛ اما از اون جایی که یار خوب نه ببخشید همسفر خوب تمام ماجراست کلی با خوش مشربان یواشکی گپ زدیم و خندیدم تا اینکه با ترافیک خدافظی کردیم و به مقصدمون عرض سلام و ادب...

به محض ورودمون به خونه و لباس راحتی هامون خوش آمد گفتیم و بعد از کمی استراحت نشستیم به بازی کردن؛ بازی انتخابی به پیشنهاد من با ورق و مجازات بود؛ منم خوشحال از اینکه می تونم همه رو کلی مجازات کنم و برنده یکه تاز این بازی باشم( اصلا هم بدجنس نیستم؛ این چرخه روزگار؛ منم یه زمانی این بازی رو بلد نبودم و جریمه می شدم خلاصه این چرخه روزگار نه من ( و این چنین به توجیح خود ادامه می دهد)

اما از اون جایی که آسیاب به نوبته بازی بعدی یک بازی جدید بود که من در آن کاملا ناشی بودم، اما با خودم گفتم ثحر بیا ببینم چی تو چنته داری تا مثل قبل یکه تاز بازی باشی که با تلاش بسیار به سوم شدن ختم شد. خب از آخر بودن بهتر که( و همچنان سعی در توجیح خود دارد)

بعد از شام خوردن همگی آماده خوابیدن شدیم؛ قرار شد به یاد ایام قدیم به صورت خیاری کنار هم بخوابیم. سه نفری میان تشک هایی با ملحفه های سفید و تمیز ولو شدند و من و دوستم به رسم وفاداری به کیسه خواب هامون مثل بچه کانگورو داخل کیسه خواب رفتیم و همگی خوابی عمیقوتجربه کردیم.

صبح زود از خواب بیدار شدم؛ میدونم که در سفر شاید این سحرخیزی خیلی ها رو معذب کنه آخه اسم من ثحر؛ چه میشه کرد و سحرخیزی از صفات بارز منه..

خلاصه که بعد یک ساعتی ول خوردن های کرمی داخل کیسه خواب که مبادا بقیه بیدار بشن؛ خسته میشم و با مامان کانگرو کیسه خوابیم خدافظی کرده و میرم که بساط صبحونه رو بچینم.

هسمفران یواشکی که بیدار میشن صبحونه می خوریم و میریم تا کمی در جنگل قدم بزنیم.

(دیگه من از چیتان پیتان کردناشون نمیگم شما خودتون تصور کنید)

چیزی از مقصد نمیتونم بگم چون این یک سفر یواشکی؛ ولی بدونید مقصد ما یکی از شهرهای شمال و جایی است که زمانی منزلگاه آیدا و شاملو بوده است( دیگه اونی که باید میدونه کجاست)

قبل از رسیدن به جنگل تعدادی گاو شیری بزرگ می بینم و من مثل همیشه بهشون سلام می کنم( مگه سلام سلامتی نمیاره آخه)

تقریبا بعد نیم ساعت پیاده روی به جنگل می رسیم و میون درخت های سربه فلک کشیده و برگ های زرد پاییزی قدم میزنیم و نفس می کشیم.

اصلا طهرانی ها یکی از کارهایی که بیرون از شهرشون انجام میدن نفس کشیدنه؛ پس عمیق تر نفس می کشیم تا ریه های خوشبختمون دوباره آماده پذیرایی از سرب و آلودگی بشن.

یکی از همسفرای من اخلاق جالبی داره نمیدونم چیزی در مورد "اید" شنیدین؟

اید؛ آدم هایی میگن که دوس دارن جاهای مختلف خودشونو تخلیه کنند؛ خب البته همسفر یواشکی من در این حد هم نبود ولی خیلی دوس داشت این کارو در طبیعت انجام بده که ما هم مانعی در این کار نمی دیدیم.

اگر دوس دارید بیشتر در مورد اید بدونید کمی در موردش تحقیق کنید من تا همین جاشو بلدم.

مدیتیشن، قدم زدن در میان درختان و سکوت محض جنگل مارو عجیب جادو کرده بود ولی خب زور وفا بیشتر( اونایی که وفا رو نمیشناسن می تونن به نوشته وفا مراجعه کنند)؛ بنابراین به سمت ماشین میریم تا بتونیم از ناهار محلی که سفارش دادیم حسابی لذت ببریم.

بادمجان شکم پر، فسنجون، زرشک پلو با مرغ و کلی ترشی محلی ناهار جذاب ما هستند.

بعد از نهار همونجا روی تراس میون درخت های پرتقال و نارنج با همون عطر شیرازی استراحت می کنیم و البته کمی غیبت...

شب میشه و این آخرین شبیه که ما در کنار همدیگه جمع شدیم و واقعا چه کسی از فردا خبر داره؛ اما واقعا دوس دارم این سفرهای یواشکی باز هم ادامه پیدا کنه. ( یواشکی چی شد؟ یواشکی به کارهایی گفته میشه که نباید اشخاص زیادی از اون باخبر باشند و در ضمن خیلی هم لذت بخشه و چون قرار نبود کسی از این سفر باخبر باشه شد یواشکی. میگما شما چه کارهایی رو یواشکی انجام دادین که واستون لذت بخش بود؟)

و فردا سلام طهران؛ سلام آلودگی، سلام ترافیک اوه نه این حرف ها را بی خیال

سلام به شب های قشنگت، سلام به تجریش همیشه پر از شوق زندگیت، سلام به باغ فردوس هنرمندت و سلام به بازار پروانه رنگارنگت، اصلا سلامی به بلندای توچال و به درختان سر به فلک کشیده ولیعصر، سلامی به خودت ای طهران با قلبی پر از خاطره و یادگار