خاطراتی از یک آدم متوسط(رو به پایین)
خروج
رفته بودم طبقه بالا، بچهها قبلش بهم گفته بودند، احتمالا بخوان پاسپورتت رو بگیرند و بخاطر همین آماده بودم.
افسر با یک لبخند از اتاقش بیرون اومد و احوال پرسی کرد و گفت تا حالا کربلا رفتی گفتم نه.
-یعنی یکدفعه نرفتی
-نه خب طلبیده نشدم:))
-تا حالا خارج نرفتی؟
-نه حاجی جان
-پاسپورت داری
-اتفاقا تنها دلیل من از اومدن به سربازی این بود که این پاسپورت رو بگیرم که برم
انتظار نداشت کسی اینجوری بهش نگاه کند و حرف آخر رو اول بزند، نمیدانم آخر یک پادگان وسط شهر با قوت ده نفر چه اطلاعات مهمی دارد که یک نفر باید بفهمد اونهم با پاسپورت خودش فرار کند:)))، تازه خیلی از جاهای دیگر بعدا پرسیدم همچین چیزی نداشتند.
واقعا هم قصد رفتن نداشتم ولی دوست داشتم مث آقا فلیپ نایت که 25 سالگی بعد از درس به پدر گفت میخواهم یک ولگردی جهانی داشته باشم و این وسط ها هم بروم از ژاپن کفش بیارم، حرکتی بزنم. از جمله آن روز تا امروز چهارسال گذشته و تازه توانسته ام یک تور 4 قسطی برای وان برای اول مهر رزرو کنم که مثلا جهانگردی خودم را آغاز کنم. چون بضاعتش نیست و همچنین تنبلی، چون حتی در داخلش هم زیاد ولگردی انجام نشد.
امروز برنامه نردبان شبکه مستند داشت آخرین قسمت عکاسی ماجراجویانه آقا جیمی چین را نشان میداد و به عادت این مستر کلاس ها استاد از زندگی خودش میگوید. آقا جیمی چین میگفت بعد دانشگاه، خونواده توقع داشتند که پزشکی، وکالت یا اقتصاد بخواند ولی نخواسته و عشقش کوه نوری و اسکی بوده و گفته من یکسال فرصت میخواهم که بروم اسکی و کوه نوردی. یکسال میشود هفت سال و در همین حین میفهمد که میشود عکاسی کرد و عکسها را فروخت و گفته خب عکاسی میکنم و ماهی یک عکسهم میفروشم و مارو بس و ادامه میدهد و ترکیب این ولگردی کوهستانی و عکاسی میشود سبک و علاقهاش. میگفت پر ریسک ترین کاری که کردم این بود که از مسیر انتظارات خارج شدم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفرنامه همدان
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفرنامه استان گلستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
این داستان: صعود به قله «سبلان»