خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
سفرنامه استان گلستان
وقت شلوغ مترو ، چمدون به دست و کوله پشتی روی شونه و جای سوزن انداختن نباشه، شبیه گوجه ای که قراره به رب تبدیل بشه له و لورده از ایستگاه راه آهن تهران پیاده شدیم اینقدری وقت داشتیم که روی نیمکت های ایستگاه ولو بشیم و نفسی تازه کنیم . حرکت قطار ساعت ۸و ۴۵ دقیقه شب بود و ما ۸ونیم رسیدیم .
توی صف کنترل بلیط عکس دسته جمعی ابتدای سفر رو فراموش نکردیم و .به زحمت خودمون و چمدون ها از راهروی باریک قطار عهد عتیق به کوپه فسقلی و درب و داغون ۶نفره رسیدیم ، یه نیم ساعتی طول کشید تا یکی از سخت ترین کارهای سفر ریلی رو انجام دادیم و چمدون ها رو با ساک های پوشاک خواب جابجا کردیم یاد یه فیلمی از لورل هاردی افتادم که میخواستن برای خوابیدن توی قطار آماده بشن بعد از اینکه یه جای خواب کوچیک برای دونفرشون پیدا کردن تا کفش و رخت ها رو دربیارن و لباس خواب بپوشن قطارشون سوت رسیدن به مقصد رو کشیده بود .۰😅😅
ما ۵ نفر بودیم و نفر ششم آقایی بود که با وساطت رئیس قطار با یه دخترخانم از کوپه بغلی جابجا شدن ،اسمش شریفه و اهل بندر ترکمن بود. وقت خواب قرعه طبقه سوم تخت ها بنام من و اون افتاد . و بعد از کمی گفتگو در باب برنامه ریزی سفر و کمک گرفتن از راهنمایی شریفه ، لقمه های مختصر شام که از خونه آورده بودیم و البته توی مترو لهیده شده بودن رو با اشتها خوردیم و با تکونهای گهواره ای قطار همگی بخواب رفتیم و همه مون نیمه های راه از شدت تکونهای قطار بیدار شدیم ، حتم داشتم از پل ورسک عبور میکنیم اما بیرون اینقدر تاریک بود که چیزی دیده نمیشد و تازه منم که اون بالا بالاها بودم و نزدیک سقف دراز کشیده بودم ، دیگه هیچی.....ساعت ۷ونیم صبح به گرگان رسیدیم تا وقت تحویل اقامتگاه ۶ ،۷ ساعتی وقت باقی بود، نمیدونم این رسم تحویل اقامتگاه راس ساعت ۲ از کی باب شده ؟
به سمت بلوار ناهارخوران که اقامتگاه مون بود تاکسی گرفتیم به این امید که صاحب اقامتگاه اجازه بده وسایل مون رو بذاریم و خودمون بریم بیرون و ساعت ۲بعدازظهربرگردیم . ساعت حدود ۸ونیم اینا بود که به اقامتگاه رسیدیم ،شماره تلفن صاحب خونه جواب نمیداد ،زنگ زدیم ،در زدیم ،کل کوچه خبر دار شدن و راننده ها هم معطل ما مونده بودن که قراره چکار کنیم .بالاخره صاحبخونه یعنی (آقای بیاری) ( بیاری در زبان لری یعنی بیداری ؟؟🙂) بیدار شد ، در حالی که چشماش به زحمت باز میشد و رکابی و شلوارک به تن داشت درو باز کرد و گلایه کرد که چرا از دیشب بهش خبر ندادیم که چه ساعتی قراره به گرگان برسیم؟! ، حق با اون بود اما اینقدر مهمان نواز و خوش رو بود که برخلاف تصورمون کلید خونه رو بهمون داد و خیالمون راحت شد و برای اولین بار قانون تحویل راس ساعت ۲ شکسته شد .
وسایل رو جابجا کردیم . هرکسی از توی چمدونش یه خوراکی برای صبحانه بیرون آورد ،، از لقمه های کوکو و خیارشور تا نون و پنیر و گردو و کره و مربا و شیره و ارده برای سه روز مون کافی بود قند و چای و دم نوش های مختلف و فلاسک آب جوش هم همراهمون بود ،صبحانه رو مفصل خوردیم و پیاده به سمت جنگل النگدره که در فاصله ۲ونیم کیلومتری ما بود راه افتادیم ، شب قبل بارون زده بود و هوا خنک و عالی بود . چرخی در جنگل و عکاسی و بعد با اسنپ رفتیم روستای زیارت که از اونجا بهش نزدیک بودیم و از زیبایی های روستا لذت بردیم و از کارگاه پارچه بافی و از امامزاده و قبرستان عجیب روستا بازدید کردیم و کلی چیز میز سنتی خریدیم . زمان سفرمون محدود به سه روز و سه شب میشد و میبایست حداکثر استفاده رو ببریم بنابراین خستگی بی معنی بود .
برای خوردن ناهار با تاکسی های خطی روستای زیارت به بلوار ناهار خوران برگشتیم ، تا (اکبر جوجه) معروف استان گلستان رو مزه کنیم و جای شما خالی واقعا چسبید، قرارمون در سفارش دادن غذا این بود که برای ۵ نفر مون سه پرس غذا سفارش بدیم اگه کم اومد دوباره سفارش بدیم اینطوری از اسراف جلوگیری میکردیم ،چون معمولا یه پرس غذا برای هر نفر مون زیاد میشد.
عصر همون روز توی گرگان دو ساعتی گشت زدیم ، ودر راه برگشتن مغازه سیرابی فروشی و شکم ها مون که به قاروقور افتاده بودن هماهنگ شدن و ما هم تسلیم شده و ناپرهیزی کردیم و سیرابی رو با فلفل زیاد و کمی دارچین و نارنج تازه و بربری نوش جان کردیم .
روز بعد برنامه مون به بندرترکمن اختصاص داشت . اسنپ رو با قیمت مناسب برای اسکله بندر ترکمن گرفتیم ،راننده اسنپ اهل گرگان بود و به اندازه یه تور لیدر بهمون راهنمایی داد ، همه راننده های اسنپ که توی سه روز سفرمون به استان گلستان ما رو همراهی کردن همین طوری بودن ،خوش اخلاق و مهمان دوست . بطوری که تقریبا همه شون ما رو دعوت کردن به ییلاق یا روستاشون سر بزنیم و با طیب خاطر آدرس و شماره تلفن هاشون رو بهمون دادن بطوری که دفترچه تلفن گوشی من الان پره از شماره های استان گلستان ، واقعا مرام و مسلک شون جای تقدیر و تشکر داره و جای آقا سید خالی بود که کلی سوژه اسنپ نوشت اونجا پیدا میشد.
وقتی به اسکله رسیدیم با توجه به اینکه نه تجهیزات لازم رو برای پرنده نگری داشتیم نه دوربین حرفه ای برای عکاسی بنابراین با یه درجه تخفیف قایق سواری رو از جزیره میانکاله به آشوراده تغییر دادیم و ترجیح دادیم به جای ۲ساعت اجاره قایق که یه تومن میشد به نیم ساعت و ۴۰۰ تومن بسنده کنیم و از دیدن تک و توک مرغان سیاه و سفیدی که به آرامی و با فراغ بال روی سطح آب شنا میکردن یا بالای سرمون پرواز میکردن لذت ببریم و در آرامش آبی آسمان و دریا که در افق به هم پیوسته بودن غرق بشیم . قایقران بهمون اجازه داد توی جزیره ای که بارها در طول تاریخ اشغال شده و بازپس گرفته شده پیاده بشیم و دقایقی توی جزیره قدم بزنیم و لحظات رو ثبت کنیم .
بعد رفتیم به بازارچه سنتی اسکله بندر ترکمن و از اولین دستفروش سوغات های صنایع دستی رو خریدیم و با انواع کلاه های ترکمنی پشم و پوستی عکس های خوشگل خوشگل گرفتیم و تا چرخی توی بازار بزنیم و با فروشنده ها که اکثرا خانمهایی بسی ساده با پیراهن های بلند ترکمنی بودن خوش و بش کنیم، به کومه های ترکمن مخصوص عکاسی رسیدیم و اونجا یه ساعتی برای عکاسی معطل شدیم ، انواع پوشاک بانوان ترکمن رو پوشیدیم . چه رنگ هایی ،چه زیور آلاتی و عکاس چقدر حوصله داشت و به همه مون میگفت ماشالله ،بعضیها رو بلند میگفت ،بعضی رو آهسته ،فکر کنم شگردش بود برای اینکه بهمون اعتماد به نفس بده . 😅🙂👌
برای صرف نهار مسافتی نسبتا طولانی رو پیاده طی کردیم تا به رستورانی که آقای عکاس معرفی کرده بودن رسیدیم و اون وعده ناهار حسابی ریخت و پاش کردیم ، وقتی لب دریا باشی مشخصه که باید غذای دریایی بخوری پس سفارش ماهی دادیم ، قزل خوشمزه و سوخاری شده کنارش زیتون پرورده که یه عطر خاصی داشت تا حالا همجین زیتونی نخورده بودم ، و (چکدرمه) که یه جور استانبولی مخصوص ترکمن هاست و خیلی خوشمزه و بابرکت بود و یه پرس ماهی اوزون برون که قیمتش تقریبا سه برابر قزل بود برای همه مون سفارش دادیم و نفری یه قطعه اوزون برون خوردیم که ناکام از بندر ترکمن نرفته باشیم و پز بدیم که اوزون برون بندر ترکمن هم خوردیم و از اونجایی که این ماهی از نوع کبابی هست بنابراین هر جایی نباید اونو امتحان کرد . و اینم یه تجربه بود که حساب شده تر هزینه کنیم .
ما قبل از سفر تعیین کرده بودیم که چقدر هزینه کنیم و نفری سه تومن به حساب مادر خرج مون ریخته بودیم . میشد با پول اوزون برون هر کدوم مون سه تا . روسری کوچیک یا ۴تا ملاقه چوبی از خانمهای دستفروش اسکله بخریم و دل اونها رو شاد کنیم نه دل خودمون رو ..
بعد از ناهار رفتیم و عکسهای چاپ شده مون رو تحویل گرفتیم ،همه مون با کمک ادیت و چیزای دیگه ده سالی جوونتر شده بودیم ، همکار ادیتور آقای عکاس تمام خط و خطوط صورتها رو برداشته و اونایی که لبخند زده بودن دندونهاشون رو لمینت کرده و برامون سرخاب سفیدآب زده بود . ما راضی ،آقای عکاس هم راضی ،هر عکس کوچیک ۴۰ تومن بزرگتر ۶۰ تومن و حتی من هم که اصلا میونه ای با عکاسی آتلیه ای ندارم جو گیر شده و ۲تا سفارش دادم بس بود دیگه ......
برای برگشتن از تاکسیهای اسکله استفاده کردیم و ۵تایی مون با یه سمند برگشتیم البته یه کم بیشتر از معمول کرایه دادیم و از کنار پلیس که رد میشدیم یه نفر مون سرش رو می دزدید 😉
راننده سالخورده گرم و سرد چشیده و خوش اخلاق یه جوری با صحبتهاش ما رو سرگرم کرد که ۴۰ ،۵۰ دقیقه مسیر بندر ترکمن تا گرگان رو با وجود اینکه تنگ کنار هم نشسته بودیم اصلا اذیت نشدیم .
تمام عصر و شب به ریکاوری گذشت و برنامه فردا رو برای گنبد کاووس چیدیم . صبح زود از اقامتگاه زدیم بیرون و با دوتا اسنپ به مقصد (میل گنبد ) گرگان رو ترک کردیم .
میل گنبد از عجایب معماری هوشمندانه کهن ایران هست و هنوز کاربرد دقیق این سازه بظاهر ساده اما در عمل پیچیده مشخص نشده، چیزی که ما تجربه کردیم علاوه بر اکوی صدا داخل میل ، درک عبور ارتعاشات امواج صوتی از داخل بدن مون در داخل و خارج میل گنبد بود متاسفانه اونجا هیچکس نبود که به ما اطلاعات بیشتری بده و از گوگل !!!!!!کمک گرفتیم . دم ورودی میل گنبد از یه خانم زیبای ترکمنی خواهش کردم اجازه بده ازش عکس بگیرم ، این شد .
خانمهای ترکمن از نظر من همه شبیه شریفه بودن ،آرام، ساده، دوست داشتنی و در یک کلام متفاوت . مجرد یا متاهل بودن بانوان ترکمنی از روسری هاشون مشخصه، به این صورت که متاهل ها زیر روسری های بزرگ و زیبا و رنگارنگ ترکمنی شون یه حلقه میذارن که هر کسی با دیدن اون متوجه میشه این خانم متاهل هست .
حوالی ظهر بود که گشتی توی بازار خلوت روس ها زدیم و به گفته یکی از فروشنده ها اجناس برای بازار تهران بود و برای خرید بهتر باید به اینچه برون و مرز ترکمنستان می رفتیم، متاسفانه بعلت محدودیت زمان از توان ما خارج بود و ناهار نخورده اسنپ گرفتیم وبه قصد طبیعت زیباو منحصربفرد بین گرگان و گنبد کاووس اونجا رو ترک کردیم .
دوتا آبشار سرراهمون بود کبودوال و شیرآباد ، آبشار شیرآباد رو که نزدیک تر بود انتخاب کردیم ، برای رسیدن به آبشار یه ۴۵ دقیقه ای پیاده روی سربالایی در انتظارمون بود ، هیچکدوم مون تا حالا به این سرعت پیاده روی نکرده بودیم ، با راننده ها توافق کرده بودیم یک ساعته بریم و برگردیم مسیر آبشار خلوت وغیر از چند نفر بلوچ کسی رو ندیدیم، تخته گاز تا آبشار رفتیم و توی خنکای دم آبشار خیس از عرق چند دقیقه ای توقف کردیم ، لازمه اینو بگم راننده ها غیرتشون اجازه نداد مسافران شون تنها به آبشار برن و اونی که جوونتر و اهل بلوچستان بود با دمپایی توی اون مسیر ناهموار و سنگ و کلوخ ما رو همراهی کرد . توی استان گلستان افراد بلوچ زیادی مقیم هستن بطوری که هر کدوم از شهرها یه محله بنام بلوچ ها دارن .
ساعت حوالی ۵ بعدازظهر بود که به گرگان برگشتیم و از صبح تا اون موقع خوراک مون فقط کلوچه سنتی گرگان و آب بود ،فرصت ناهار خوردن رو به دیدن آبشار ترجیح دادیم .
و اینقدری گرسنه بودیم که همگی در( رستوران درباری) در انتهای بلوار ناهارخوران روی چلو کباب و پیش غذای کشک و بادمجون توافق کردیم رستوران زیبا ،چشم انداز فوق العاده زیبا ،پرسنل خوش برخورد و قیمتهای مناسب همگی خستگی رو از تن مون درآورد .
بعد از تناول شام و جون گرفتن تا نیمه های مسیر برگشت به اقامتگاه رو پیاده رفتیم ،هوا سرد و مرطوب و ما هم حسابی خسته بقیه مسیر رو با اتوبوس برگشتیم.
و بالاخره روز آخر اقامت مون فرا رسید تمام صبح به دیدن بافت تاریخی گرگان ،بازار نعلبندان ، خانه زیبای باقری ها سپری شد.توی بازار نعلبندان همه چی پیدا میشه از خشکبار، تره بار ،پوشاک و .......
خانه تاریخی باقری ها تبدیل به بوتیک هتل شده و ما اونجا با یه دوست گرگانی که در تمام طول سفر تلفنی ما رو راهنمایی میکرد ملاقات کردیم ،دم نوش و چای ماسالا خوردیم و کلی عکاسی کردیم و بعد از خریدن میوه برای بین راه به اقامتگاه برگشتیم، وسایل مون رو صبح جمع و جور کرده بودیم وقت خوردن ناهار نداشتیم و قرار شد توی قطار چیزی سفارش بدیم. بلیط برگشت مون برای ساعت ۴ونیم بود .توی ایستگاه راه آهن گرگان .عکس خداحافظی رو گرفتیم استان زیبای گلستان و مردم صمیمی، خونگرم و با محبتش رو به مقصد تهران ترک کردیم.
مادر خرج مون توی قطار آخرین محاسبات ریاضی رو انجام داد و نفری ۶۰ هزار تومن باقی مانده داشتیم ، که همگی سهم مون رو به صدقه سفر اختصاص دادیم .
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به هند، آگرا و تاج محل
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک تکه سفر
مطلبی دیگر از این انتشارات
عکاسی که افسردگی گرفت !