من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
سفرنامه( اصفهان۲)
روز پنجم:
جمعه بود و در خانه ماندیم.ناهار عدس پلو درست کردم.دخترجان میگه ما اومدیم سفر، غذای بیرون بخوریم نه غذای خونه!!🙄
عصر هم برای خرید به میدان شهدا رفتیم.دختر یک جفت صندل و یک عطر برای مامانش خرید.
بچه ها خسته شدند و درخواست خوراکی داشتند،وارد خیابانی شدیم که وسایل ورزشی داشت، کمی با غرولند😡 پیاده رفتیم.خوشبختانه مغازه لباسفروشی بین راه دیدیم و من کمی خرید کردم.
شام هم من و میم کباب ترکی خوردیم و بچه ها هم پیتزا.
خوب بود مزه اش.😋
برگشتنی اسنپ گرفتیم؛ ی ۲۰۷ مشکی با ی راننده خوشتیپ، حالا ماجرا چی بود؟!!
میم تو اسنپ اسمشو گذاشته نازنین😅 بنده خدا منتظر ی دونه نازنین خانم بود ولی پنج تا نازنین قد و نیم قد سوار شدند.
یعنی قیافه اش دیدنی بود، حسابی خورده بود تو پرِش🤪🤪
رفتیم خونه و مشغول جمع و جور کردن وسایل و خوابیدیم.
روز ششم:
صبح ساعت ۴بیدارشدم، دلم میخواست بخوابم ولی نشد.
باقیمانده کارها رو انجام دادم.
ساعت ۵ونیم به سمت شهرکرد حرکت کردیم.
ساعت ۷رسیدیم پل زمانخان، صبحانه خوردیم.
بعد از آن به سمت شهر بن رفتیم.
مزار بابا پیراحمد و گرداب بن هم رفتیم و بعد هم به محل استقرار در شهر فارسان.
الان هم مشغول تایپ، ناهار تن ماهی و سیب زمینی سرخ کرده داریم.
بچه ها همه حمام رفتند و عصر هم باید لباسشویی کنم.😎
عصر هم برای خرید به اطراف محل اسکان رفتیم.
بچه ها برای پسرخاله و پسردایی شون سوغات خریدن.
من هم تمایل به خرید کیف و کفش داشتم ولی نشد.
بستنی خوردیم همراه با غرزدن من.
برگشتیم خونه و همه از شدت خستگی ساعت ۱۰ خوابیدند.
روز هفتم:
صبح ساعت ۶ بیدار شدم و صبحانه خوردیم.
ساعت ۸ از خانه خارج شدیم و تا دلتون بخواد جاده های استان چهارمحال و بختیاری رو گشتیم.
طبیعت باصفایی داشت. دوست داشتم ی جا بمونیم و ی مدت تفریح کنیم و بعد بریم مکان بعدی ولی میم دلش میخواست همه جا بره و نشد.
چشمه دیمه رو دوست داشتم ولی فکر کردم جای دیگه ای هم قراره وایسیم واسه همین به میم گفتم بریم ی جای دیگه.
بالاخره آبشار شیخ علیخان نگه داشت و پیاده شدیم.
ی نیم ساعتی بودیم.
بعد به سمت تونل اول کوهرنگ رفتیم.
و بعد از اون دیگه جاده گردی تو آفتاب گرم و بدون عینک آفتابی چشام در اومد🤨
اول فارسان پسرک عینکم رو زد به چشاش و سرش رو از ماشین بیرون برد و عینک رو هم به باد سپرد.
دیگه نتونستیم برگردیم و برداریمش☹
خلاصه ساعت سه به فارسان رسیدیم.
تو مسیر از راننده نیسان آدرس رستوران خوب رو پرسیدیم، گفت پشت سر من بیاین و ما هم رفتیم.
غذاش معمولی بود.
رسیدیم خونه.
ظرفها رو شستم و قراره شام ماکارونی درست کنم و واسه ناهار فردا هم.
هنوز برنامه ریزی چگونه برگشتن تصویب نشده،
احتمالا سه شنبه برگردیم.
میم و پسرک خواب هستند، دو تای دیگه هم مثل من با گوشی مشغول.
شب در خانه ماندیم و ساعت ۱۰ هم خوابیدیم.
صبح ساعت ۷ بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه و آماده کردن برخی وسایل به سمت پیرغار به راه افتادیم.
به محل اسکان ما نزدیک و منطقه ییلاقی خوش آب و هوایی بود.
میم گفت کاش دیروز می آمدیم اینجا و شب رو می موندیم.
بعد هم به سمت آبشار بهشت آباد به راه افتادیم.
میم در پیرغار نون محلی خرید .
نزدیک به آبشار کارگر حوضچه پرورش ماهی ازمون کبریت خواست و بعد هم گفت به بچه ها اجازه میده تا به ماهی ها غذا بدن و چند تا ماهی هم داد.
با اینکه شب ماکارونی برای ناهار درست کرده بودم ولی میم سه تا ماهی سالمون خرید و جای آبشار کباب کرد و نوش جان کردیم و ساعت ۲ و نیم خونه بودیم.
دیگه کم کم وسایل رو باید جمع کنیم که فردا صبح زود قراره به سمت شهر عزیزمون به راه بیفتیم.
روز آخر:
ساعت ۳ بیدار شدیم و به راه افتادیم .
ساعت ۱۲ به طبس رسیدیم.
خدا رو شکر در مسیر برگشت هوا کمی ابری بود و گرما هم کمتر( هر چند گرما اذیت کننده بود.)
در امامزاده طبس به مدت ۳ ساعت اتاق اجاره کردین( ساعتی ۱۶هزار تومان)
و به سمت شهر عزیزمان به راه افتادیم.
ساعت ۷ به مقصد رسیدیم و مادرشوهر برای شام ما را دعوت کردند.
بچه ها پیش مادرشون رفتند و ما هم بعد از رفتن به خانه و کمی استراحت به خانه مادرشوهر رفتیم.
امروز صبح هم مشغول شست و شوی لباس و ظروف هستم.
امیدوارم تجربه های خوبی در مسیر رشد خودم و زندگیم در این سفر کسب کرده باشم.
اولین سفری بود که در برگشت آرام بودم و هیچ هیجانی بر من غالب نبود.
نمیدانم به فال نیک بگیرم یا آتیش زیر خاکستر؟؟😅
مطلبی دیگر از این انتشارات
جزیرهی بیانتها: قشم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا باید زیبا ببينيم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی سیوخردهای ساله که سالهاست کشورش را ترک کردهاست