« این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرام دیدارش کردم؟ »
عکاسی که افسردگی گرفت !
مقدمه :
بعد از سالها به پوشه ی خاک خورده ی نیو فولدر 3 تو درایو D سر زدم البته قصدم پیدا کردن عکس درخت خشکیده ی حیاط آقا بود . ولی فقط یه دابل کلیک لازم بود برای سقوطم به گذشته برای پرت شدن به روزایی که فراموش شده بودند . لحظاتی که انگار من نزیسته بودم و دیگری بجای من بوده . این روزا خودم رو بی خاطره ترین ادم دنیا میدونستم ولی عکسا یادم اورد چیزایی رو که فراموش شده بودند .
عکس ها بیرحم ترین قاتلان جهان هستند . با اسلحه ی نقطه زن خاطره ها . درست وسط پیشونیتو هدف میگیرن و بنگگگ . . . یک صدم ثانیه نیازه برای مرگت تو حال و زنده شدنت تو گذشته . . .
درخت بی روح:
این عکس مربوط به زمانیه که بابام برای کار تو پتروشیمی مجبور شد چند روزی مارو تنها بزاره و بره خارج از شهر و از اون جایی که مامانم از تنهایی (بخصوص تو شب )وحشت داره میرفتیم خونه ی آقا (پدربزرگم /بابای مامانم ) .دی ماه سال 1400 بود ویروس کرونا همچنان بین مردم رد و بدل میشد من کلاس دوازدهم بودم افسردگیم هنوز زیاد نشده بود. عمو م ح زنده بود و با سرطان میجنگید .
یادمه تازه از خواب بیدار شده بودم .وقتی که این صحنه رو دیدم هیجان زده شدم جزو زیباترین چیزایی بود که میدیدم هوای سرد + اسمون گرفته+ درختای خشک = ترکیب مورد علاقم .
ایستادگی:
چند سال قبل ادم خیلی شجاعی بودم همیشه در حال مبارزه با ضربات بی رحم زندگی . از شکست . از ترس . از ضعف متنفر بودم از اینکه ادم ترسویی باشم و نقطه ضعف داشته باشم در هراس بودم . دوست داشتم بایستم و تو چشم ضعفام زل بزنم ...
مار یکی از اون نقطه ضعفای بزرگم بود فوبیای مار داشتم . ولی ادم پررویی بودم چون سعی میکردم هر جا مار هست منم باشم یه بار یه بطری نوشابه که مار شکار شده توسط داییم توش بود و تو دستم نگه داشتم و این عکس هم یه مار دیگه هست که تو کانال اب پیداش کردم و مثل یه سرباز پیروز بالا سرش وایسادمو بهش پوزخند زدم و عکسشو گرفتم تا هر وقت از چیزی ترسیدم نگاش کنم و به خودم بگم هیچی ترسناکتر از مار نیست اما تو پیروز شدیو اون بهت اسیب نرسوند پس دیگه هیچ چیز ترسناک و قوی تو دنیا وجود نداره که ازش بترسی . . .
غار :
.
.
.
.
کمی زوم میکنم رو عکس و فلشی که کشیدم ورودی غار رو بهتون نشون میده .
این غار مخفی گاه قاچاقچیان قدیمی (شاید جدید ) هستش البته غار بسته نیست و خیلی خیلی بزرگ هست طبق شنیده هام این غار به چند شهر وصل میشه و حتی به مرز هم میرسه . و توش پر از خفاش هست . و کاملا تاریک و مخوف که اگه راه و بلد نباشی زنده بیرون نمیای . قدمتشو نمیدونم از کی هست ولی جای خیلی باحال و خفنی بود .
پشت کوهی ها یا دهاتی ها :
این لفظیه که حتی تو فیلمام گفته شده تو دنیای واقعیم به روستایی ها دهاتی گفتن و از پشت کوه اومده نمیدونم چطور میشه که کسی جرات میکنه به هم نوع خودش غره بشه . واقعا نمیفهمم فرق روستایی و شهریا چیه .البته متفاوت از نظر اسایش زندگی از نظر اینکه احتمال پیشرفت و ارتقا تو شهر بیشتره . زندگی و سطح دغدغه هاشون هم متفاوت هست ولی تفاوت از نظر برتری به انسانیت هرگز. چه بسا به نظرم روستایی های ادمای پاک و ساده تری هستن .زیاد هم درگیر رقابت و چشم و هم چشمی نیستن . حسادت به خونه و ماشین و این چیزام بینشون نیست
دیگه کسی تو این خونه ها زندگی نمیکنه چون مقاومت نداره هر لحظه ممکنه اوار بشه رو سرت و لی من عاشق این خونه م دوست دارم ادمی که اینجا رو ساخته رو به یه چایی جلوی در همینجا دعوت کنم و بگم داستانتو تعریف کن میخوام بشنوم . میخوام تا ابد بشینم باهاتو بگی وقتی گلای خونه رو لگد میزدی به چی فکر میکرد چقدر ذوق داشتی برای ساختش ...
شمام مثل من غم در چوبی رو حس میکنید . خستگی دیوارارو چی؟
گِل های خشکیده . ترک های دیوار. سقف چوبی . در چوبی ...
اصلا از وقتی اهن وارد زندگیمون شد همه چی بهم ریخت زنا شدن اهن پرست .مردا رفتن دنبال اهن. بچه ها با مقدار اهن پدر سنجیده شدن .هر کی اهن زیادی داشت ارزش داشت و اهن شد معیار سنجش انسانیت ما
پل قاتل:
زمانی که داشتم از این پل عکس میگرفتم هیچوقت فکرشو نمیکردم سالها بعد آ خودشو از زیر این پل حلق اویز بکنه . . .
طبیعت آذربایجان :
آسمون :
راستی درخت توی عکس و میبینید مال همسایمون بود . یه پیرزن تنها که چند سال پیش مرد . . .
(واقعا همه ی عکسا حس دارن پشت همه ی عکسا خاطرات خوابیدن که با نگاه بهشون بیدار میشن )
حیوون:
من از حیوونا متنفرم حتی گربه /ولی عکسش باحال شد.
بیلبیلک صورتیش چه نااازه
شاید براتون جالب باشه به سگم میگیم ایت (عکس سگ ندارم ) فقط گفتم تا اینجا اومدید دو کلمه ترکی یادتون بدم
- این پست برای شرکت تو چالش نبود . وقتی عکسارو بعد چند سال دیدم هیجان زده شدم گفتم کمی در موردشون باهاتون حرف بزنم .
- از کدوم عکس خوشتون اومد ؟
- بیشتر عکسا از آذربایجان هستش. و سعی کردم از طبیعت بکر و روستا براتون بزارم چون شهرا و جاهای گردشگری بیشتر دیده شدن .
- همه ی ماجراهام واقعی بودن .
- راستی لوکیشن هیچکدوم و اسم روستاهارو بلد نیستم (متاسفانه )برای همین اسم نبردم گفتم اشتباه میگم بهتون .
- این عکسا مربوط به سالهای پیش و من خیلی وقته حوصله ی عکس گرفتن ندارم .
تامام :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روایاتی از روستایی در سایه سار دماوند؛ نیاک
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به هند، آگرا و تاج محل
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی سیوخردهای ساله که سالهاست کشورش را ترک کردهاست