چی میشد اگه میتونستید با عزیز مردتون تلفنی حرف بزنید؟

امتیاز: 2.9 از 5

بعد از مدت ها بررسی کتاب های ترند رو با یه کتاب عاشقانه ادامه میدیم:)

خلاصه:
جولی برای آینده اش برنامه ای حساب شده دارد!
اون تصمیم داره وقتی به سن 18 سالگی رسید با سم ازدواج کنه، از شهر کوچک شون نقل مکان کنه، به دانشگاه بره و زندگی جدیدی با سم بسازه.
سم رویای نوازندگی در سر داره و جولی رویای نویسندگی. آینده‌ای هیجان‌انگیز مثل داستان ها که این زوج عاشق، هر روز در موردش خیال پردازی میکنن...
اما آیا همه چیز همیشگی و قابل پیش بینی است؟
دست سرنوشت در حادثه‌ای تلخ و دردناک، برای همیشه سم رو از جولی می‌گیره.
جولی دلشکسته در مراسم خاکسپاری سم شرکت نمی‌کنه، تمام وسایلش رو دور می‌ اندازه و به هر کاری دست میزنه تا سم رو برای همیشه فراموش کنه. اما ناگهان پیامی صوتی که سم برای جولی گذاشته بود تمام خاطرات شون رو زنده می‌کنه. جولی که از شنیدن صدای اون به شدت غمگین شده و خودش رو مقصر مرگ سم میدونه، برای شنیدن صدای اون، حتی برای یکبار دیگه هم که شده نا امیدانه با تلفن سم تماس می‌گیره.
اتفاق غیر منتظره ای رخ میده... سم تماس جولی رو جواب میده...
چطور ممکن است بتوانید پشت تلفن با یک مرده حرف بزنید؟ در این فرصت دوباره، چه کاری انجام میدهید و چه چیزی به او می گویید؟


یه کتاب ساده، سبک، آرام و احساسی با ایده ی اولیه خاص. مشخصا با یه ماجرای عاشقانه طرف هستین اما نه در نوع معمولش. چون شما در اغلب عاشقانه ها شاهد فراز و نشیب رابطه ی دو نفر هستین که یا بهم میرسن یا بهم نمیرسن اما این کتاب مطلقا فاقد هرگونه فراز و نشیب بود. نصفش خاطرات صرفا قشنگ زوج داستان قبل از مرگ سم(که باعث میشه از مرگش بیشتر دلتون بسوزه😔) بود که تهش مشخصه و نصف دیگش زندگی جولی بعد از مرگ سم.

قلم نویسنده زیباست و احساسات رو قابل درک توصیف کرده. یعنی کل مدت طعم غم و حسرت، از دست دادن، عشق و آخرین خداحافظی رو می چشیم اما راستش من بخاطر این کتاب رو کامل و تا انتها خوندم چون میخواستم در موردش پست بنویسم وگرنه مطمئنم نویسنده میتونست همین پیام و مضمون رو توی صفحات کمتری بیان کنه؛ نهایتا 100 صفحه کافی بود. اینطور بگم که حتی اگه فقط صد صفحه ی اخر رو میخوندم هم چیزی رو از دست نمیدادم!

اگه بخوام توی یه گروه دسته بندیش کنم، توی گروهی میزارمش که کتاب هایی مثل «هر دو در نهایت می میرند» و «کتابخانه نیمه شب» در اون قرار می گیرن. درسته از لحاظ داستانی و سطح متفاوت هستن اما همشون میخوان مفاهیمی مثل در لحظه زندگی کردن، غنیمت شمردن فرصت زندگی، حسرت نخوردن و ... رو نشون بدن.

در ضمن این کتاب ها یه جورایی بی قاعده هستن. ما نمی دونیم منشا این اتفاقات نامعمول چیه و چرا فقط برای شخصیت اصلی داستان رخ میده.

این کتاب در مقایسه با کتاب های این مدلی که خوندم بی قاعده ترین بود. ما تا اخرش نمی فهمیم چرا یکی که مرده باید تلفن رو جواب بده! نمی فهمیم صدای خش خش واسه چیه، چرا اینکه بقیه در مورد این ماجرا بفهمن باعث تاثیر منفی روی ارتباط شون میشه؟

درسته نویسنده برای یه هدف مهم تر و غیر فانتزی خرق عادت انجام داده پس ضروری نیست که حتما ما این دلایل رو بدونیم ولی کار از اونجا خراب میشه که میخواد همه چیز رو خیلی واقعی جلوه بده در صورتی که این داستان هیچ جوره نمیتونه واقعی باشه!

همش جواب دادن به سوالات موکول میشه به آینده؛ اونم آینده ای که هیچ وقت توی کتاب نرسید. چرا؟ چون نویسنده روی واقع گرایی پافشاری کرد در صورتی که هیچ جواب واقع گرایانه ای وجود نداشت!

باور دارم اگر بیشتر براساس تخیل پیش میرفت همه چیز جالب تر و قشنگ تر میشد. مثل یه سری سریال های کره ای، نمونش تناسخی ها که نویسنده ها شجاعت و فانتزی بیشتری برای قاعده سازی به خرج میدن


شخصیت پردازی قوی نبود اما برای چنین متنی بیشتر از این هم لازم نیست. فقط ارتباط گرفتن با جولی سخت بود چون به نظرم شخصیتی لوس و بی درک داشت. سم بیشتر عاشق بود تا جولی. و هنوزم فکر میکنم مقصر اصلی مرگ سم جولیه.

در کل فضای کتاب همون فضای فیلم ها و کتاب های مدرسه ای امریکاییه و احتمالا بیشتر نوجوون ها خوش شون بیاد. جدا از اون فضاسازیش ملموس و مور مور کننده بود.

اما از لحاظ تاثیرگذار بودن... خب کتاب غم انگیزی بود. چشم هام نمناک شد و دلم گرفت مخصوصا اخراش اما اونجوری نبود که میگفتن حسابی پاش عر میزنی(البته من زیاد احساساتی نیستم😄) . از جنبه ی مفهومی؟ نمیدونم...

کلا نه خیلی بده، نه اونجور که تعریفش میکنن خیلی خوب. رای ممتنع بهش میدم

پ.ن و شاید اسپویل:

جولی و سم انگار یه جور تقابل فرهنگ امریکایی با فرهنگ اسیایی بودن😐 جولی میخواست یه هفته از مرگ سم نگذشته فراموشش کنه اما سم میخواست که جولی تا ابد اون رو یادش بمونه... به نظرم اگه سم جولی رو به حال خودش میزاشت، درسته داستان شروع نمیشد ولی فرق چندانی هم نداشت.

خنثی سازی سانسور:

اولویا خانم درواقع پسر بود اسم اصلیش هم اولیور بود😐😂



ما دو قسمت یک ترانه بودیم. سم موسیقی بود و من کلمات.
ما دو قسمت یک ترانه بودیم. سم موسیقی بود و من کلمات.


رای گیری از الان تا موقعی که رای ها به حد نصاب برسه شروع میشه. آیا باید این کتاب رو اعدام کنیم یا بهش نشان میتی کومان اعطا کنیم؟😼