عمدا دارم به بطالت میگذرانم، عمدا، عمدا.
امتحانش کن!
سلام :)
پست امتحانش کن رو تو صفحه جناب دست انداز خوندم. رفتم سراغ قفسه کتابام و کتابی که عاشقشم رو برداشتم و باهاش فال گرفتم.
پ.ن: من خیلی به فال و اینا اعتقاد دارم... :|
خب حالا نیّتم چی بود؟ آینده! (رد دادم رفت :|)
پ.ن۲: قبول دارم نیتم مسخرست :/
کتابی که انتخاب کردم، کتاب قصه های جزیره ۱ بود.
صفحه ای که باز کردم این اومد:
شاید منظور از پاراگراف اول اینه که من در آینده یه انسان خشک و خون سردی میشم (امیدوارم نشم)
شاید هم با توجه به پاراگراف دوم، من بشم یکی از آدمایی که کلی قصه بلدن و اینا. همچنین ممکنه که من با یک آدم فوق العاده مثل دختر قصه ما رو به رو بشم (این باحاله)
ولی حقیقتا از پاراگراف آخر هیچ نتیجه ای نمیتونم بگیرم ( :| )
آخه چرا تو آینده من، یه پسر چاق باید توی یک روز سوزان آگوست (تقریبا همون مرداد خودمون) بدوئه؟
اشاره کنم که در ادامه این بخش، شایعه ی اینکه فردا روز قیامته به دست بچه ها میرسه (البته فقط شایعه بود). شاید یدونه دیگه از پیش بینی های الکی قوم مایا درباره روز قیامت، در آینده مطرح بشه.
(چمیدونم والا :/)
پ.ن۳: به شخصی با تبهر (درست نوشتم؟) برای تحلیل این فال نیازمندیم!!! :|
ارادتمند،
فعلا :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
امتحانش کُن! (چهار)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش دومی رو هم امتحانش کردم
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاقیت من و هوش مصنوعی