چالش دومی رو هم امتحانش کردم

سلام دوستای عزیز.

احتمالا شما هم مثل من، با خوندن بعضی متن هایی که توی ویرگول نوشته شده، انرژی می گیرید و حس خوبش رو برای ساعت یا روزهایی همراهتون دارید و به دیگران هم منتقل می کنید.

از مطالب اینچنینی که جناب آقای دست انداز حدود پنج ماه پیش منتشر کردن و می شه گفت تعداد افراد کمی امتحانش کردن مطلبیه با عنوان «امتحانش کن! (دو)». من که دوس داشتم و می خوام در این چالش شرکت کنم.

خب من هم مثل خیلیا راه رفتن روی جدول کنار خیابون رو داشتم و البته دارم هنوز هم. اغلب هم خیلی توجه نمی کنم که دیگران چه نگاهی خواهند داشت؛ چون خلاف شرع که نیست. والا!

من توی یکی از دوره های آموزشی مجموعه آسمان مفرح امید که توسط خانم آمنه روستایی برگزار می شه، با موضوعی به نام وقت ویژه آشنا شدم. البته شاید قبل تر هم این تکنیک رو شنیده باشم ولی خب الان با این اسمی که داره بیشتر توی ذهنم هست.

وقت ویژه رو می شه در ارتباط با همه افراد زندگی مون اجرا کنیم تا هم حس بهتری دریافت کنیم و هم حس خوبی به دیگران بدیم. مثلا در ارتباط با فرزند، همسر، والدین، فامیل، دوستان و مهم تر از همه خودمون.

درواقع ما باید برای هر دسته وقت ویژه ای در نظر بگیریم در طول روز یا هفته. مثلا برای فرزند و همسر و خودمون و گاها والدین هر روز این وقت رو بذاریم و برای افراد دیگه هر هفته. این کار به تداوم رابطه و عمق بخشی بهش کمک زیادی می کنه.

خب بریم سراغ چالش.

یکی از وقت ویژه هایی که من برای خودم دوس دارم در نظر بگیرم و دست کم هفته ای یا ماهی یه بار امتحانش کنم اینه که صبح زود قبل از طلوع آفتاب پیاده از خونه مون تا ریل راه آهن که حدودا یه ربع طول می کشه برم و روی ریل راه برم. شبیه همون راه رفتن روی جدول کنار خیابونه ولی خب این مورد خاص واقعا برای من حس قشنگ تری داره. هم اینکه اون وقت صبح کسی مزاحمتی نداره و راحت و بدون نگاه آدما این کارو می کنی و هم اینکه طراوت صبحگاهی بهت انرژی مضاعفی می ده چون ازونجا می تونی آسمون و کوه های سرسبز رو به بهترین شکلش نگاه کنی شبیه یه تابلوی نقاشی و هم اینکه تمرکزی که داری در اون لحظه مغزت رو از نشخوار و زباله های فکری خالی می کنه. انگار وقتی اونجا هستم توی خلاء دارم حرکت می کنم و آرامش خاصی بهم می ده.

خب شاید دوس داشته باشید بدونید که ایده این وقت ویژه از کجا میاد؟

حقیقتش اینه که من پارسال اسفند ماه آزمونی داشتم که در دانشگاه دولتی شهرمون برگزار می شد. بعد از آزمون پیاده حرکت کردم به سمت خونه.
حال روحی خوبی نداشتم، نه به خاطر آزمون، دلیل دیگه ای داشت.
هوا بسیار عالی، آفتاب در خنکی زمستون، با ابرهای تپل انرژی بخش و نسیمی که روح بخش بود و خبر از نزدیکی بهار می داد. از دانشگاه که در شمال شهر قرار داره و در بیرون شهره تا ریل راه آهن حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید که بیام.
بعدش هم که خودتون حدس می زنید دیگه. رفتم روی ریل و به سمت شرق حرکت کردم تا به خیابون خودمون برسم. البته این وسط بعضی جاها رو یکی دو بار برگشتم و لذت بردم. دلم گرفته بود انگار از برخورد اشتباهی که داشتم. توی راه فکر می کردم که چه کاری درست و چه کاری اشتباه و فکرم رو درباره اون قضیه تصحیح می کردم. جمعه هم بود و خلوت خلوت، مناسب برای فکر و تمرکز. با خودت می گی چه قطارها و چه مسافرایی از روی این ریل رد شدن و از دیدن منظره این شهر لذت بردن! تداعی مسافرت هم خیلی انرژی بخشه.
بعد به سمت جنوب حرکت کردم در خیابونی که خونه ما توشه. خلاصه همونجا تصمیم گرفتم که ازین به بعد این راه رفتن روی ریل راه آهن رو هر از گاهی امتحان کنم تا انرژیم بهم برگرده، خصوصا وقتی حالم خیلی خوب نباشه. اگر بشه هر هفته همت کنم و این کار رو انجام بدم واقعا عالیه و فکر کنم ان شاءالله انرژیم افت نکنه در طول هفته.

شما هم اگه چنین جایی دارید که امکانش هست، امتحان کنید.

اینم از این چالش.
من خیلی دوس دارم امتحانش کن سه هم برگزار بشه. ولی خب باید دوستان دیگه هم مطلب بذارن تا به تعداد حدنصاب برسه.
شما هم دست به کار بشید.