پادکستی در مورد ارتباط سینما با زندگی روزمره خودمون و تاثیرش در توسعه فردی.
9- (2)خداحافظ ای زیبا! (جهان خاکستری در پشت نقاب- سریال Money Heist-فصل 5)
سلام خیلی خوش اومدید به پادکست اتوپیا. این قسمت دنبالهی قسمت قبلی هستش که به سریال لاکاسادپاپل یا همون مانی هیست قراره بپردازیم. اگر اپیزود قبلی رو گوش ندادین، اول اون رو گوش بدید که ما با اسپویل از فصل یک تا چهار رو بررسی کردیم و توی این اپیزود هم قرار هستش که با اسپویل به فصل پنج بپردازیم. پس اگر فصل پنج رو فعلا ندیدید، این اپیزود رو گوش ندید. ولی اگر دیدید و سریال رو تموم کردید با ما همراه باشید. من الیار هستم. منم ثنام.
و اما فصل پنج از وقتی شروع شد که آلی سیاسیرا اومد. پروفسورو دستگیرش کرد توی مخزن آب باران و از اون طرف هم لیسبون رو تونستن بگیرن بچهها توی بانک اسپانیا. یک سری اتفاقات عاشقانه اون وسط افتاد. نمیدونم این با او دعوا شد. یه بحثایی بین توکیو و لیسبونک شکل گرفت. یک اتفاقی که افتاد. فلش بک هم داشتیم. یک کاراکتر جدیدی به اسم رافائل وارد داستان شد که درحقیقت بچهی برلین هستش که از دانشگاهامآیتی فارغالتحصیل شده. از اون بچه خرخونهایی که نابغه هستند ولی اصلا تو کار دزدی نیستن؛ ولی برلین و زنش مخشو میزنن و وارد دزدی میکنن. فلش بکهایی از برلین و خانوادهی برلین میبینیم توی فصل پنج. میخوای اول بریم راجب ولوم یک صحبت بکنیم؟ نظرت چیه؟
در کل به نظر من ولوم یک بهتر از ولوم دو بود. ولوم دوکلا یه چیزی درست کرده بودن که جمع کنن قضیه رو. زیادو بد نباشه. مخاطبان خوششون بیاد. ولی ولوم بهتر بود؛ ولی میتونست بهتر بشه. اتفاقایی که نشون داد، حالا شاید بعضی جاها لازم نبود؛ ولی واسه درگیر کردن مخاطب ضروری بود. مثلا همون فلش بکهایی که راجب رافائل دیدیدم. شاید کسی که پارت یکو دیده با خودش فکر میکنه به چه دردم میخوره اینا؟ که دقیقا جواب اینو تو پارت دو میبینیم که به چه دردی میخوره؟ چرا فائل. ولی بازم بعضیا ادعا میکنند که اصلا چرا باید فلش بک ها و صحنههایی داشته باشیم که صحنه اوج داستانه. یهویی برگردیم به سه چهار سال پیش. خب این یه حقهایه به نظرمن که مخاطب ر درگیر کنه با خودش. تو سریالها و فیلمهای زیادی هم از این حقه استفاده کردن. قشنگ میخوان مخاطب رو تو تعلیق نگهدارن تا نقطهی نود و نه میبرند؛ بعد یه فلش بک میزنن و بعد میبینی نقطه عوض شدن. آخر سر میان این صد رو نشون بدن. این اتفاق، اتفاق طبیعی هم هست. اتفاقا به نظر من جذابتر کرده.
اما چیزی که من خودم به شخصه نپسندیدم اینه که زیاد از حد پرداختن به به فلشبکهای برلین داستان. کلا فصل پنج این فلش بک هاست که مخاطب رو خیلی ناراحت و خیلی خوشحال و خیلی عصبانی کنن. همیناست زنده نگه داشته وگرنه داستان فصل پنج چیز خاصی نیست و خیلی ایراد داره به نظر من. آره به نظر من هم باگ نبودن برلین و هم باگ ضعف داستانی رو تو فصل پنج خواستن با فلش بکهایی که مربوط به برلین و رافائل هستش بپوشونن که به نظر من چندان هم موفق نبودن. جاهایی که دستشون از فلشبک بسته شده بود، آوردن یه موسیقی پخش کردن و با نور و سایه و اینا بازی کردن. مخصوصا به بعد مرگ توکیو.
این فصل حالا ولوم یکیش، ما دو تا کاراکتر منفی بارز داریم. گاندیا و تامایو. ما تو اپیزود قبلی گفتیم که این کارکترها رو نگه داریم برای این اپیزود. یه کاراکتر گوگولی داریم بنجامین. میخوای راجع به این سه تا کاراکتر صحبت بکنیم. نظر خودت راجب گاندیا چیه؟ به نظر من گاندی با اینکه کاراکتر طبیعتا منفیه شاید به اندازهی آرتریتو منفور نباشه. چون کارایی که میکنه خیلی احمقانه خیلی ابلهانهست؛ ولی خب گاندیا، با اینکه تاثیر خیلی زیادی رو روند داستان داره که دوتا از کاراکترامون سر اون میمیرن تقریبا. ولی آرتوریتو رو منفی تر میدونم. آرتریتو از اون اسکلاییه که میخواد زرنگ بازی دربیاره. بلدم نیست. ولی گاندیا حداقل یه سری بردرایی واسه خودش داره. حداقل میگه من وفادارم. من موندم اینجا سربازم و تا آخرین لحظه هم میمونم. حتی گه جانم را از دست بدم. ولی این چندان مارو خوشحال نمیکنه. اگه آرتریتو رو میکشتن ما خیلی خوشحال میشدیم. شاید. شاید. من خودم چون اواخر اون گاندی خیلی رفته بود رو مخم؛ چون به هر حال کسی بود که نایروبی کشت دیگه تو فصل چهار. به همین خاطر ابزاری بود که هی منتظر بودم بمیره. اصلا همه انتظار نداشتم که توکیو رو بکشه و از طرف دیگه توی همون ولوم یمک یه جاییش هستش توی قسمت یک یا دو که توکیو میگه که اون روزی که من گاندیا رو کشتم فلان فلان. خودش زندست ها . دربارهی گاندیا داره صحبت میکنه میگه اون روزی که من گاندیا رو کشتم در حالی که گاندیا هنوز زندهست. من هم از اونجا گفتم آقا این قراره توکیو گاندیا رو بشهها، ولی دیگه نمیدونستم چجوری؟
گاندیا کلا شخصیت خیلی جالبی داره. خود بازیگرشا. داشتم این فرش قرمز فصل آخرشون میدیدم که گاندیا هم بود تو مراسم. البته اسم واقعیشو نمیدونم چون سخته واسه ما. گاندیا هم تو اون مراسم بود. خیلی آدم فرهیختهای اتفاقاتا. قشنگ فاز هنری داره. بازیگرای تئاتری رو دیدی مثلا قشنگ فاز هنری دارن؟ از ایناست. فاصلهی زیادی داره با نقش و این نشون میده که چقدر خوب بازی کرده گاندیا. کچل بودنشم مزید برعلت شده برای اون کاراکتر منفی بودنش.
و تامایو؟ از چه لحاظ به نظرت بیشتر حرص دراره؟ یا منفی به نظر میرسه بیشتر؟ ما گفتیم بوگوتا یه ایرانیه. به نظر من تامو هم یه رگ ایرانی داره. فکر کنم آشناست واسه ما. احتمالا کشورهای دیگه میگن که چقدر آشنائه. شبیه مسئولای ماست مثلا. آره هر کاری بکنه، هرفریبکاری، هردروغ و دغلی که داره، فقط میخواد به اون اهدافی که خودش میخواد برسه و خودش مهمه. با اینکه آدم ضعیفی هستن. خیلی راحتتر میشه خرش کرد. پروفسور میتونه خرش کنه. پون کارایی کرده که اگر رو بشه خودش گیره. خاطرهمین، زیاد دستش بازنیست.
یه کاراکتر دیگه راجبش صحبت نکردیم. آلیسیاسیرا بود. این کاراکتر عجیبی بود. من زیاد باهاش همزاد پنداری نکردم. فصل سه یه کاراکترا خیلی منفی بود. خیلی سعی میکردن خاکستری نشون ندادن. رسما مشکی نشونش بدن. ولی فصل چهار و پنج، مخصوصا فصل پنج، سعی کردن از اون منفی بودنش کم بکنن. مثلا شوهرش که مرده و بچش که تنها کسیه که تو دنیا بهش نیاز داره. یعنی به همدیگه نیاز دارند و به نظر من خیلی کلیشهای کرده بود کاراکترشو. مثلا تو نقطهی اوج داستان نوبت زایمانش میشه. اینا خیلی تکراریه. نمیدونستن که روند کاراکترو چجوری نشون بدن که حالا قراره با پروفسور همکاری کنه. گفتن بچشو بیاریم وسط. کل فلسفهی حامله بودنش هم سر همون بود. یه سوال. کسی که بارداره، بعد یه دردی میکشه دیگه. وقتی که بچش داره به دنیا میاد یه دردی داره دیگه؟ این اصلا چرا میره و اسلحه به دست میگیره. با زنجیر پروفسورو میکشه. یه زن حامله چطوری میتونه سه تا مرد عاقل و بالغ و زنده اسیر بکنه دستبند بزنه بهشون؟ این بنجامین و مارسی و پروفسور اولش زندانی میکنه. این چطوری میتونه یه نفر این کارو بکنه؟ بعد زایمانشم فرار میکنه. حالا بعدش بگیم به خودش میاد. طرف بارداره. اصلا من خودم مثلا تازه صبح از خواب بیدار میشم یکی بهم بگه بیا برو یه لیوان آب بخور حوصلم نمیکشه. این چطور میتونه همیشه قد بروسلی باشه؟ این کلیشهایه. کاش این اتفاقا نبود توی داستان. همهی این کاشها برمیگرده به اینکه کاش همون فصل یک و دو تموم میکردن. آره اگه با این منطق نگاه کنیم، اونوقت دلیلی هم نداره اصلا بشینیم راجب اینا صحبت کنیم؛ چون منم موافقم باهات. کاش همون فصل دو تموم میشد؛ ولی حالا ما میگیم که خب اکی، سه و چهار و پنج ادامه پیدا کرد. پنجم که آخرشه. حالا راجب پنج صحبت کنیم.
شخصیت بنجامین، از اون پدرای حامی خوبیه. این که با مسکو هم دوست بوده کاملا قابل پیشبینیه. شخصیتشون یه جورایی نزدیک همه. کاربلدم هست. میگن فلفل نبین چه ریزی! دقیقا از همونه.
ولی بین بنجامین و مارسی به نظر من مارسی جالبتره. مارسی خیلی آدم خفنیه. یه گروهی هم دارن که بلغارستانین که خیلی کم دیده میشن. اونا هم خیلی باحالن. کم دیده شدن ولی کارای بزرگی کردن. اگه نبودن باگ سریال محسوب میشد.
یه کاراکتری هم بود که من خیلی خوشم میومد ازش توی تیم گاندیا بودند. همون که عجیب میخندید. خیلی اونو من دوست داشتم. بعد ازبرلین اونو دوست داشتم. شلیک میکرد و میخندید. برلین سقف بانک رو ترکوند ولی این داشت میخندید. کلا همهی اون کاراکترها که اومدن، همشون یه ویژگی روانی خیلی منحصر به فردی داشتن که باورپذیر شون میکرد. چون عضو ارتش عادی نبودن. کارایی میکردن که در حد تروریست بودن. حتی اون دختر که با اینکه زخمی شده بود و کانادا میرفت و خودش خودش و بخیه زد. اسمش چی بود؟ آرتهچه.
میخوایم بریم سراغ بحث مرگ توکیو. مرگی شوکه کننده و غیرقابل پیشبینی. اگه اول سریالو ببینیم، غیرقابل پیشبینین. که برگردیم فصل سه و چهارو ببینیم چندان هم قابل پیشبینی نیست. چون وقتی که پلیس و استکهلم میان بیرون واسه مذاکره، راجع به آزادی حرف میزنه. راجب رها شدن حرف میزنه. وقتی یه کاراکتری اینو میگه به معنیه مرگه احتمالا. من خودم پیشبینیم این بود که دمور قراره بمیره. چون میگفتم این دمور مونده بین عشقه استکهلم و مانیلا. اینا میکشند تا از سریال حذفش کنن. تا این قضیه هم فیصله پیدا بکنه؛ ولی دیدیم که توکیو مرد.
فصل پنج رو با یه اتفاقایی خواستن زنده نگه دارن که حالا فلشبک هم جزو اونا بود. به نظر من مرگ توکیو جزو اوناست. چون خیلی غیرقابل پیشبینی بود. هیچ وقت نمیان راوی رو بکشن. ولی این کارو کردن که حالا بیشتر مخاطب جذب بشه که پارت دو رو ببینه. مثلا فرض کن که تا آخر پارت یک، توکیو میمیره پس تو قسمتهای بعدی احتمالا همشون قراره بمیرن یا پروفسور قراره بمیره. همچنین ایدههایی داشتیم قبل اینکه پارت دو بیاد. مشتاق تر کرده بود ما رو. من پیشبینیم این بود که پروفسور هم قراره در انتهای سریال بمیره که این اتفاق نیفتاد. خوشبختانه یا بدبختانه گفتنش سخته.
مرگ توکیو. میخوای یه کم راجب توکیو صحبت کنیم. چیزی که خیلی برام جالبه، نزدیک بودن کاراکتر توکیو و ماتیلدای لئون هستش. ینی کاملا مشخصه خودشونم گفتن ازلحاظ ظاهریم، گردنبندش، مدل موهاشو و حتی اون سکانس مرگش، توی لئون میبینیم که لئون یه کانال کولرو باز میکنه و ماتیلدا از اونجا بفرسته پایین؟ و خودش میمیره. اینجا هم از طریق یک کانالی دمور و استکهلم میرن پایین. نحوهی مرگش که دستش و باز میکنه و نارنجک منفجر میشه کاملا شبیه همون فیلمه و از این جهت جالب بود. از یکی دو تا فیلم دیگه هم این طوری اقتباس گرفتن؛ ولی واضحترین همین کاراکتر ماتیلدا و توکیو بود. نظرتون چیه؟ راجع به مرر توکیو؟ مرگ توکیو به نظر من از همون تکنیکایی بود که خیلی ما رو جذب بکنه که پارت دو ببینیم. خیلی غیرقابل پیشبینی بود همونطور که قبلا گفتم؛ ولی شاید مرگ توکیو چندانم لازم نبود. از چه جهت؟ چون واقعا به پیشبرد داستان کمک چندانی نکرد. فصل پنج داستان چندانی نداره. صرفا میخوان یه پایان به قول خودشون حماسی داشتهباشن. حالا حماسی بودنش صرفا با مرگ توکیو بود. اتفاقای بدی چندان حماسی نبودن. اینا انگار خیلی ضایع میشد که بزنن سوپرمن وار همشون زنده بمونن. گفت آقا ما تلفات میدیم. تلفاتمونم توکیوئه ولی در مقابل مثلا گاندیا و چند نفر دیگه هم میمیره دیگه. با توجه به گذشتهی توکیو هم مرگش چندان دور از انتظار نبود. ولی نظری که راجب مرگ و زندگی و عشق و فلان داشت، از اون نظرهایی بود که وقتی فیلم میبینی خوشت میاد. حالا شاید دوسه روز بعد به نظرت خیلی مسخره بیاد. تو اون لحظه شاید لازم بود یه چیزایی راجع به توکیو ببینیم.
ولی انصافا اون صحنهها خیلی فیلمبرداری خوبی داشتند. صحنهی مرگ توکیو یکم قبلتر از اون که درگیریهارو نشون میده. کاتهایی که استفاده کرده بود خوب بودن به نظرمن. فصل پنج رنگ خوبی داشتن. آره مخصوصا قسمت شیش بود فکر کنم قسمت یک. ریو بعد مرگ دکتر برمیگرده اونجاو پرها و هندی بود؛ ولی فیلمبردارش خوب بود. جلوههای ویژه بود. تکنیکش خوب بود؛ ولی کارکرد چندانی نداشت. چهل دیقه رو پر کردن بود. آره میخواستم بگم یاد توکیو زنده هست هنوز با ما. خیلی زود آخه فراموش شد. نایروبی هم بود. اتفاقا این خوب بود لااقل ما وقتی نایروبی مرد؛ یک پسا نایروبی میدیدیم. بعد از کشته شدن نایروبی بود که اتفاقا شروع کرد گریه کردن که آدم اون اتفاقاتی که بعدش میافته همه دور هم جمع میشن و واسش مراسم میگیرن و تابوتش خارج میکنند و ولی برای توکیو اینطوری نبود. ریو چقدر زود قانع شد. نود تن طلا بهش رسیده. اگه به یه نفر نود تن طلا بدن، احتمالا خونوادش و کشورمون فراموش میکنن.
بگذریم. یه ویدیویی هستشم که ازش میپرسن تو عشقتو بیشتر دوست داری یا یه پول زیادو؟ اول میگه عشق ما باید یکم فکر میکنه میگه نه نه اگه پول زیاد باشه پولو. دوره ای زندگی میکنیم که پول میتونه جواب خیلی چیزا باشه. آره بابا تو باپول عشقم میتونی بخری.
بریم سراغ ولوم دو. به نظرم ولوم دو مسخره بود. خیلی بهتر میتونست باشه؛ ولی یه چیزی که خوب بود توی ولوم دو، از اون حجم اکشنش کم کردن. یعنی دو تا چریکی از پروفسور دیدیم. باز هم یک سری به جزییات کاراکترها فرصت کردیم بپردازیم؛ ولی در عین حال خودشون میدونستن که ما تو اپیزود قبلی هم گفتیم که کاراکترها چقدر مهمن تو این سریال اصلا نقطهی مثبت سریال اینه که کاراکتر میبینیم. شخصیتهای خاکستری داریم. باهاشون همزادپنداری میکنیم. سازندهها هم اینو میدونستن. دست گذاشته بودن رو همین قضیه و هی میخواستن تو فصل پنج اینو نشون بدن. به خاطر همینه که فصل پنج روابطم دستکاری کردن و مثلا افت و خیزهای رابطه رو نشون دادن.
من به طور کلی از فصل پنج خیلی خوشم میاد. چرا؟ به خاطر اینکه مانی هایست به اون هدفی که میخواست به نظر من تو فصل پنج قشنگ رسید. اونم اینه که احساسات میده و مخاطب رو تو تعلیق نگه میداره. یعنی من اصلا خودم وقتی داشتم پس پنج نگاه میکردم قشنگ اینطوری قلبم تاپ تاپ میزد. قشنگ منو یعنی درگیر خودش کردهبود و فکر کنم هدف مانی هیست این بود. به همه چی متوسل میشه تا مخاطب وروهای نگه داره. مخاطب هم احساساتش بالا باشه. هم آدرنالینش. موفق هم شده بود. این اصلیترین جهتشه. یعنی الان بحثمون شروع شد که این اصلیترین هدف مانی هایست هم همینه. مانی هایست نمی خواد به دنبال چیز دیگری باشه.مانی هایست دنبال همینه و به همین میرسه؛ اماچیزی که منو به شدت عصبانی میکنه این که زیاد از حد یه همچین حرکتایی زدن و خیلی از حرکتها نابجا و اشتباه بود. اصابه دردمون میخواد که میخورد که ببینیم مانیلا کیبود؟ کی رو دوست داشت؟ آره دقیقا همین یک سری باگهای اساسی داره فصل پنج، به نظر من محتوای فصل پنج کلا محتوای خوبی نیست. ما هیچ داستان خاصی نمیبینیم. حالا چیزایی که میبینیم یا فلش بکه یا دست گذاشتن یه کاراکتری که تاثیر چندانی نداره. با همینا سعی کردن پر کنم کل پارت دو رو. اگه از پارت دو فلش بکو بگیریم چی میبینی؟ آره داستان نداره. اصلا داستان نداره.
میخوای قبل از اینکه به پایانش برسیم یه چند تا باگ هستش که خیلی ملموسه. به نظر تو چیا هست؟ اون کاغذ اون کاغذ چی بود؟ آره این کاغذه. به نظر من هر حرفی که یه نفر نوشته باشه تو کاغذ، باز هم قانع نمیکنه که نودنود تن طلا رو بده. حتی اگه رافائل قانع شده باشه اون دختره چرا قانع شد؟ اصلا فقط اون دو نفر نیستن که چندنفر اجیر کردهبودن. اونا پولشون رو میخواستن. سهمشون میخوان. اصن آخه چرا؟ ببین تو یه تیکه کاغذ میدم بهت. هیچ وقتم نشون نمیدن. اصلا تو هر جملهای هم که نوشته باشی امکان نداره یه نفر قانع بشه. این دیگه خیلی فیلم هند بازیه و خودشون یه پست گذاشته بودن همین دو سه روز پیش که عکس رافائل بود که زیرش کامنت گذاشته بودن حدس میزنید که چی باشه؟ چیزی نیست. یعنی خودشون نمیدونن و قراره که فکر کنن که یه جوابی تو اسپینآف بریلن واسش پیدا کنن. و قطعا جواب چرتی خواهدبود. چون آلیسیاسیرا عوض شد کاراکترش. هرچند چندان چندان خوب نبود؛ ولی خیلی بهتر از رافائل بود. آره دقیقا. حداقل یک بکگراندی نشون دادن. هر چند چرت ولی داستان بچشو آوردن. دو سه قسمت کشش دادن تا واسمون باورپذیر باشه. این رافائل چی شد که نود تن طلا رو از زیر خاک کشید بیرون داد به اونا؟ با لبخند؟ دختره هم قانع شد. به نظرم بدتر از رافائل اون دختره بود. آره این اصلیترین باگ سریاله. یعنی این علامت سوال نیست. معمای سریال نیست. شاید بعضی مثلا فک کنن که چه اتفاق خاصی. اینارو بعدا قراره نشون بدن. اما این که تو یه چیزی رو بیجواب میذاری توی سریال، این نشاندهندهی معما نیست. پایان باز نیست. نشاندهندهی ضعفشه. با یه تیکه کاغذ سعی کردن حلش کنن. اصلا حل نشد. اصلا حل نشد. فقط فیلمبرداری خودشون تموم شد.
یکی دو سه تا باگ دیگه هم بود. آوردن کاراکتر رافائل و اون دختره تاتانیا میتونست خیلی خوب باشه که نارو زدن بهشون. این مثلا پروفسور اینا رو دستگیر کردن. در حالی که خیلی بد جمعش کردن. ما از فصل سه داریم زن برلین میبینیم. باید یه جایی به درد بخوره. الان سه فصل نشونشون میدن حتما یه کاربردی داره. من بعضی جاها برعکس فکر میکردم. فکر میکردم شاید همکاری کنه با پرفسور. چی بگم والا؟
یه باگ دیگه هم که داشت باگ که نه، از اون کارای لوسش بود که دمور فکر کنم به جز من با همه خوابید. رفتن سرقت معلوم نیست یه بار با این، یه بار با اون، یه زمانی عاشق توکیو شده بود کوتاه مدت. اصلا که چی؟ نظر تو چیه راجب؟ خیلی مسخره و بیهوده. والا چی بگم؟
یه جاییم هست که یکیشون یهو شوکه خوب میشه و یهو هم خوب میشه. خیلی تکراری و بیمنطق بود. حداقل خوب شدنشو نشون نمیداد. همونجوری میموند سنگینتر بود. اینطوری که مثلا اوردوز کرده بود؛ پنج دقیقه بعدش چی شد داشت جلوی دمور میرقصید؟
تو یکی از سکانسها، من موندم اینا کی فرصت کردن تیراندازی با این قدرت یادبگیرن؟ یه جایی تو ولوم یک هستش که او آرپیجی میزنن. یه جایی پالرمو آر پی جی میزنه دقیقا وسط فرق دشمن. کی یاد گرفتی اینو؟ اصلا علاوه بر این، تو اون شرایط چقدر یادت موند؟ فقط میتونی خودت رو کنترل کنی. یه جایی هست که گاندیا واسشون کار میکنه؟ چاقو رو عنوان آینه گرفته؛ بعد دمور شلیک میکنه؛ دقیقا میخوره به چاقو. اونم کی؟ دموری که دست و پا چلفتی بود. ما وسترن رو دیده بودیم که مثلا شلیک میکرد. هفتیرشو درمیاورد. مثلا طرف داره سیگار میکشه، گلوله میومد این سیگارشو از وسط نصف میکرد. دقیقا همین شکلی بود. بابا حداقل سبکشون اینجوریه. بیشتر شبیه فیلمهای هندی بود که با موز شلیک میکنند و یکیو میکشن.
یا مانیلو هم اقدر یهو زود شیر شدن و خود استکهلم، لعنتی تو منشی بودی. کی فرصت کردی تیراندازی رو این همه قشنگ یاد بگیری؟ درسته مثلا پروفسور واسشون کلاس آموزشی گذاشتهبود. ولی بازم یک سرباز کارکشته که بیست سال جنگیده اینو یاد میگیره که چطوری شلیک کنه. حالا قسمت قبلشم گفته بودن این سرباز کجاها مثلا خدمت کردن. گاندیا همچین حرکتی بزنه من میگم اوکی، سربازه، کارش اینه. آخه لعنت شماها از کی تا حالا؟ به نظر این باگ کل سریاله.
ولی موقع مرگ توکیو یه دیالوگ خیلی خوبی هست. خیلی من دوست داشتم اینو. دمور میگه توکیو بیا نجاتت بدم. توکیو میگه نه برو. بعد دمو میگه که توکیو من تو یک سرقت پدرمو از دست دادم. نمیخوام اینجا خواهرم از دست بدم. خیلی واقعا اون سکانس خوب بود. دمور آدم خیلی مهربونیه. بیش از حد مهربونه. با اینکه جوگیره. جوگیر مهربون.
بریم سراغ پایان سریال. تقریبا هممون معتقدیم که چندان خوب نبود. ببین پایان سریال چون الکس پینا من دوتا مصاحبه ازش دیده بودم که گفته بود که پایان به شدت تلخی خواهد داشت. اصلا همهی اتفاقای پارت یک فصل پنجم نشون میداد که قرار پایان تلخی داشتهباشه. هیچکس قرار نیست فرار کنه. یه جایی هستش که تو تیتزراش ماسک شکستهی دالی رو میبینیم که با طلا میان اون رو مرمتش میکنند در واقع که اینم وقتی میریم بک گراندش میبینیم که انگار تو ژاپن اگر اشتباه نکنم یک سنتیه که میگن یک چیزی که شکسته نباید ترمیم بشه. چون ارزش شکسته شدش بیشتر از سالم بودنشه. همین خاطر اون میان با طلا طلای مذاب به هم میچسبونن و اون طلا نمادی از اعتباریه که به چیز شکسته شده میدن و این هم دقیقا برمیگرده به ذات انسانی که میگه ما انسانها وقتی میشکنیم اتفاقا باارزشتر میشیم. شکستن یک چیز اتفاقا ارزش میده به ما. این شکسته شدن همهی کاراکترها تقریبا داشتی. داشتیم ولی اینطور که ما از تیزر میدیدیم انتظار یه پایان تلخ رو داشتیم. وقتی توکیو میمیره میگه که من نمیتونم تو زندان بمیرم. تو زندان پیر بشم. اهل اینجور کارا نیست. این تصور تو ذهن ما ایجاد بود که قرار احتمالا یه تعدادشون دستگیر بشن. حتی اگه نمیرن.
بعدشم خودشونم تایید کردن که یه بپایان تلخی خواهدداشت. کارشون خیلی شبیه کارهای ماروله که اندرو گارفیلد میگه نه من نیستم. من بازی نکردم. نمیدونیم که هنوز. میدونی دیگه؟ فیلمش دراومده. دیروز دراومد؟ کاش شرطبندی میکردیم ولی. پس برم دانلود کنم. نمیتونیم فعلا دانلود کنیم. پردش هنوز نیومده. قرار کیفیت وب دی الش اسفند یا اردیبهشت بیاد. مگه تو این استریمها پخش نمیشه؟ نه.
ولی آره این که الکس پینا کفته بود که پایان خیلی تلخی خواهد داشت؛ من کاملا ذهنم رو منحرف کرده بود که آره پایانش تلخه. این کارشون بچهگانهست. چرا اتفاقا من خیلی موافق پایان مثبت هستم. اما مسیر رسیدن بهش به نظرم اشتباه بود. یعنی مسیر رسیدن به اون اشتباه بود که باعث میشد فرض کنیم که اگر بمیرن خیلی بهتربود. آره موافقم. یعنی خیلی باگ داشت. ولی اینکه به طور کلی فاز غلطی شکل گرفته کلا تو سینما، هر فیلم یا سریالی که پایانش تلخ باشه ما حس میکنیم خیلی خفنه. خیلی روشنفکرانهاس. در عین حال از هپی اندینگ هم خسته شدیم. خیلی دیزنی طوره. آره ولی اینا آخه این شکلی هپی اندینگ تمومش نکردن. صرفا یه کاراکترو قربانی کردن. خب آره ولی خب خیلی از اتفاقات منفی دیگم افتاد؛ ولی آخرش که خوب تموم شد رضایتبخش نبود. رضایتبخشی تا وقتی که همون پشت مانیتو داری فیلمی میبینی. بعد اون خیلی سوالا واست پیش میاد. آره آره نه همون جا واست سوال پیش میاد. چطور شد اینطوری شد؟
حالا یه چندتا چیز هستش که حالا بهش میپردازیم؛ ولی چون فکر کنم با ذات هپی اندینگ مشکل داری. مخالفشی. اگه طور دیگه بود شاید نظرم فرق میکرد؛ ولی این هپی اندینگ خیلی مسخره بود. دلایلش اصلا قانع کننده نبود. اصلا کافی نبود دلایلش. ولی من یک شوق و شعف خاصی داشتم. طبیعتا آره پنج بسته اون کاراکترها دیدیم. هر چقدر هم میدونیم ساختگیه، سریاله، ولی دوست داریم که به یه نقطهی خوبی برسن و به هدفشون برسن. حتی اگه پایانش اوکی بود و حالا همهی اینا رم بیخیال بشیم که چقدر باگ بدی داشت به نظر من اصلیترین مشکل پایانش، جلوهی کاراکترها رو از لحاظ مردمی خراب کرده بود. چرا؟ چون مردم نمیدونن. مردم همیشه طرفدار اونا بودن و خیلی از این برگ برنده شون بود. مگه برندهی پروفسور بود. چقد ازش استفاده کرده بود. ولی بازم مرگشون و به جیب زدن نود تن طلا که حالا چقدر مسخره بود، کاری ندارم. به ضرر مردم تموم میشه درنهایت. به قول خودشون شاید هفتاد هشتاد سال بعد ولی بازم مردم همون مردمن. اگه فلسفهی فصل یک و دو رو بیشتر بررسی کنیم، میبینیم که چقدر سعی میکردن که یک حرکت ضد سرمایهداری بزنن. در حالی که فصل پنج، اومدن خودشون مثل اینکه با همون اربابهای سرمایه همکاری کردن به نوعی. که به نظر من پشت پا زدن به همهی ایدهها، همهی نظرهایی که مردم داشتن. خب الان یه چیزی. اتفاقا فکر کنم خیلی سوسکی داره اشاره میکنه که پروفسور کاملا شخصیت منفیه و من تو سریال میدیدم؛ ولی به نظر من این اتفاقا یه جورایی عمدیه. چرا؟ چون تو بکگراند میخوان پروفسور کاملا شخصیت منفی جلوه بدن. در دنیای واقعی هم اینجوریه که همهی کسایی که رابین هودوار هستند، در نهایت خودشون ایدههایی دارند که صرفا به نفع خودشونه. اینو بارها هم تو سریال ما میبینیم. حتی فلشبکی که بچگی پروفسور هم زدن همینو نشون میداد. اینجوری عقدهای شدهبود. آره اصلا لیسبون بود که میگفت گفت تو ریو رو بهونه کردی که پلنتو اجرا بکنی. تو به خاطر نجات ریو نیومدی. اتفاقا یه دغدغهی ذهنی داشتی واسه ارضا کردن ذهن خودت بود که اومدی همچین آشوبی رو بپا کردی. پروفسور دقیقا به فکر خودش فقط. اصلا نه به فکر هم تیمیاشه. نه به فکر مردمه. مثل اینکه هم تیمیا و مردم ابزارن واسش. که هروقت خواست ازشون استفاده میکنه مثل مردم. هر وقت نخواست پشت پا میزنه مثل کاری که آخر سر کرد. پروفسور اصلا یک شخصیت منفی از اونایی داره که میخواد بگه دیدین من میتونم. دیدین من نابغهام. میخواد اینطوری کمبودشو اینطوری ارضا کنه. اگه مقایسه کنیم بریم خیلی منطقیتر از اون بعد. هدفش به کسی آسیب نمیزد. منفیترین کاراکتر سریال چه بسا همون پروفسور بود؛ ولی خب خیلی مخفیانه بهش پرداختن که اون کاریزمای پروفسور از بین نره.
سریال تو پایانش یک سری باگای گنده داشت. یکی اینکه یه توی فلش بک نشون میده که برلین و پالرمو رفتن از نروژ یه دستگاه پمپاژ گنده میخرن؟ یه سوال. اینو چطوری وارد بانک اسپانیا کردنش؟ ماشینایی که با ماشین اومده در زدن یالا ما اومدیم سرقت بکنیم؟ اجازه بدین این دستگاه پمپاژ مون بیاد تو؟ منطقشون اینه که با همون ماشین آوردن. بازم ماشینایی که توی ساختمون نیومدن. خوبه دقیقا پرسیدن که آخه رییس بانک اسپانیا خیلی فرد زبدهای بود. خیلی ماهر بود. این نپرسید که خب این دستگاه به چه درد من میخوره؟ تو بانک مثلا یه پمپاژ چیکار داره؟ بابا تو میخوای بری بانک که کیف با خودت ببری ازت میپرسن توش چیه؟ و کلاه ذزاری تو بانک، میگن کلاهتو بردار بشناسیمت. تو میتونی به اون گندگی یه دستگاه رو با خودت ببری زیرزمین بانک اسپانیا کسی هم چیزی بهت نگه؟ حتی اگه تو قالب لباس ارتشم باشیم. چه جوری اومده؟ مثل همون کاغذس دیگه. همون دقیقا اینم یکی از باگهاش.
یه باگ دیگه. مگه هلسینکی پاش خورد نشده بود؟ استخوان پاش خورد نشدهبود؟ مگه قرار نبود پاشو قطع کنن؟ بیست و چهار ساعت بعد شاد و خندان داشت راه میرفت. سوار هلیکوپترم میشه. برای همین میگم که هپی اندینگ مسخرهای داره. کاملا قبول دارم که باگ زیاد داره.
دولت و ارتش هم باهاشون خیلی اکی و خیلی صمیمیانه هستن. اینجا طبیعیه. میگرفتن اونقدر میزدنشون آلیشیا رو که میدونستن که باهاشون همکاری میکنه. آلیشا هم خب بچه داشت. کاملا میتونستن راحت خرش کنن. از زیر زبان آلیشیرا میکشیدن بیرون که طلاها کجان؟ این داستان واقعا خیلی باورپذیرتره. از آلیسیا میپرسیدن که طلاها کجاست؟ صد درصد اونم میگفت. نقطه ضعفای زیادی داشت. میتونست لو بده. پروفسورهیچوقت نگفت طلاها دست الیسیاسیراس. تامایو به دروغ گفت که دست من نیست طلاها؛ ولی وقتی که میخواستن برن، آلیسیا با ماشین قشنگش اومد و اینا هم هیچ کاری نکردن. اصلا نپرسیدن که اینجا چیکار میکنه؟ اینی که ما دنبالش بودیم. قرار بود بگیریمش. چرا اومده اینجا؟ اینجاش واضح بود که آلیسیا رفته جزو تیم پروفسور شده؛ ولی پلیسها و تامایو نمیدونستن که دست آلیسیاسیراس. اگه یکم فکر میکردن متوجه میشدم. خب چطوری؟ اونا که نمیدونن که اصلا یک رافائل نامی هست که طلاها را دزدیده. ولی میدونستن که دست پروفسور نیست. یه عضو جدید اومده. من تامایو و تو پروفسور. من میگم آقا تو خودت نمیدونی طلاها کجاست. یعنی پروفسور خودش میگه میگه من خودمم نمیدونم. چون من میدونستم که اگر شما من و شکنجه بدین احتمال داره جاش لو بدم. به همین خاطر حتی به خودم نگفتم که جای طلاها کجاست. پس این وسط یکی باید بدونه. یکی باید طلاها رو مثلا میگرفت. کاری نداریم که چطور؛ ولی خب یه نفر این وسط یه نیروی ماورایی نداره که. خب پروفسور بود. پروفسور قرار بود برسه ولی بعد از تموم شدن سرقت. این وسط قبل تموم شدن سرقت یکی میدونست که این طلاها کجان. یعنی ارتش و دولت اونقدر احمقن؟ آره دیگه اگر هم خود پروفسورو هم نشون دادیم. نشون دادن خودشون که با ریو برخورد کرده. میتونستن این برخوردو با هر کدومشون داشتهباشن. با خود آلیشیا هم میتونستن داشته باشن. چون میدونن به هر حال اونم داره با اون همکاری میکنه. حالا دنبالشم بودن. دستگیرش نکردن. اوکی حالا ربطی میدیم به اینکه به توافق رسیدن؛ ولی واقعا چرا انقدر راحت ولشون کردن؟ تو دنیای واقعی اگه این اتفاق بیفته یه جوری شکنجشون میکنن. یه جوری پدرشون در میان. حتی اگه نمیدونستن یه چیزی از خودشون بگن؛ ولی اینجا بهشون لباس و آرایش دادن. پاسپورتم دادن.
شاید در طول فیلم خوشحال بشیم که همشون که یه جای نقطهی امنی رسیدن؛ ولی در نهایت این سوالا خیلی بیجواب میمونن. خودشونم نمیدونن. من تهش میگفتم که آره منطق این که چون خود پروفسورهم نمیدونه جای طلاها کجاست؛ به همین خاطر از اون طف کشورشون داشت داغون میشد. بورس افت کرده بود. از این جهت واسم ملموس بود. از اینطرف میگفتن اقتصاد کشور داره داغون میشه. پس تامایو مجبوره که با پروفسور همکاری بکنه. از طرف دیگه هم خود پروفسور هم نمیدونه جای طلا کجاست. پس چیزی نداره که تامایو بده. پس تامایو مجبوره که قبول بکنه. من با این منطق قبول کرده بودم؛ ولی تهش بالاخره بعد از سرقت هم پروفسور بالاخره یه جوری به طلا میرسید دیگه. بالاخره پس یه راهی بود که به طلاها برسه. مگرنه کل سرقتشون بیمعنی بود. من خودم پیشبینیم قبل از تمام شدن سریال این بود که من میگفتم این نود تن طلا رو قراره برگردونن به پلیسها، در ازای آزادیشون. این خیلی منطقی ره. برای اینکه یه اثباتی بود که ما دزد نیستیم. ما پول مملکت نمیدزدیم. فقط خواستیم نشون بدیم میخواستم سیستم رو به چالش بکشیم با این کار. از طرف دیگه میگفتن که ما به خاطر ریو این کارو کردیم وگرنه هدف ما طلا نبود. طلا فقط یک بهونه بود. الان در حالی که کاملا برعکسشه. اگر این اتفاق میافتد این قضیهی پشت کردن به مردم هیچ وقت نمیشد؛ ولی با این کارشون هم طلاها رو برداشتن و آزادیشونو.
پس الان منم میتونم اعتراف کنم که فصل پنج خوب نبود. البته سکانسهای اکشن و چیزهای جالبی هم مثلا داشتا. اونجایی که گاندیا سر توکیو داد میزنه و میگه توکیو گنجشک الان اومد بهم گفت که نایروبی تو بهشت واست جا نگه داشته. اونجا صدای گاندیا خیل خوب و ترسناکه. فصل پنج صدا و تصویربرداریش خوبه.
حالا جمع بندی بکنیم این سریال رو. به طور کلی به نظر تو حرف سریال چی بود؟ به نظر من حرفی که فصل یک و دو میخواستن نشون بدن و همین باعث شده بود که سریال جذاب بشه، اینکه از آهنگ بلاچاو استفاده کردن، از ماسک داری لباساشون که واقعا مردم جهانم این تاثیر گذاشته بود. او یکی از اعتراضهای لبنان بود فکر کنم که مردم لباس قرمز و ماسک دالی زدهبودن. رسالتش یه چیز دیگه رو نشون میداد؛ ولی آوردن فصل سه و چهار و پنج، کلا یک سریالی صرفا واسه سرگرمی ساختن.
در کل واسه سرگرمی سریال بدی نیست. ولی لابلاش یه سری مفاهیمی رو داره نشون میده. اگه نبود که دیگه به اپرا تبدیل میشد. آره مثلا خود ماهیت پول و طلا رو داره به چالش میکشه. میگه که ما طی بمباران شهابی بود که طلا به کرهی زمین اومد. از اون موقع بیشترین عامل مرگ انسانها به خاطر طلا بوده. به خاطر پول بوده. به نظر من از کل سریال همین فکت علمی رو یاد بگیریم کافیه. توهم دیگه انقدر منفی بهش نگاه نکن. حالا در این حد که میگی نیست؛ ولی خب خوب داره نشون میده که جان انسان و کلا پدیدهی جنگ همش بیمعنیه. همش بیمعنیه. انسانها کشته میشن. و تغییر کردن ونظر و ایدئلوژی مردم عادی، چقدر میتونه بازیچه باشه. چقدر چیزهایی که مردم عادی باور دارن بهشون چقدر میتونه دروغ باشه. آخر فصل پنج دقیقه یه اتفاق افتاد. آره دیگه مردم قشنگ بازیچه شدن. فریب خوردن. ولی اینجایی که داره نشون میده که آقا جنگ اصلا به چه بهایی؟ اونجایی که اولین بار اون سربازها سقف و منفجر میکنند و میان پایین، پالرمو با آرپی جی میزنه منفجر میکنه. چندتا شون زخمی میشن و این نشون میده که اینا هر کدومشون خانواده داشتن. پدر بودن. مادر بودن و اونا هم دارن زجر میکشن. از اینورم داره مثلا هلسینکی زجر میکشه. یعنی این داره نشون میده که آقا درد به چه بها؟ این همه مثلا اتفاق میفته به خاطر پول. پولی که در آخر هیچ نفعی به مردم نداره. این بیمعنا بودن ماهیت پول رو به نظر من خوب نشون دادن. این که جان انسان بهانهای میشه برای پول. پولی که خودش هیچی نیست در مقابل جان انسان و این پارادوکس عجیبیه. حتی این اتفاق واسه نایروبی میفته. آره پول میخواست به خاطر مثلا بچهاش؛ ولی در نهایت نه خودش سامان دید نه بچش.
آره و الان اینا نود تن طلا رو برداشتن و این سوال ایجاد میشه که آیا واقعا میتونن از این به بعد هم زندگی خوبی داشته باشن؟ به احتمال زیاد نه. حتی تو و با فصل سکه نشون میدادن که چقدر پول دارن. چقدر تفریح دارن؛ ولی به نظر من هیچ کدومشون راضی نبودند. چون اولا تو کشورای چندان پیشرفتهای نمیتونستن پولاشونو خرج کنن. که این یه باگه دیگه پول داشته باشن و بعد مجبور باشن یه کارای خیلی عادی بکنن. پارک رفتن و مشروبخوری یه چیزیه که با نصف نصف اون پولم میتونستن انجام بدن. بیشتر یک طمعه دیگه. واقعا نود تن طلا میدونی چقدر میشه به پول ایران؟ این که ارزش نداره. من حساب کردم صدوپنجاه هزار میلیارد تومن میشد؛ اگر اشتباه نکنم. نود تن طلا، طلای بیست و چهارعیار. آدم با این همه پول اصلی پوچی میرسه. تو این همه پول بده چیکار میکنی؟ همهی ایدههایی که دارم با یه با یه سقف پولم میشه بهشون رسید. دیگه بعد اون به دردم نمیخوره.فکر کن الان بهت نودتن طلا دادن. چیکار میکنی باش؟ از ایران میرم. حالا با یک هزارم که میتونی بری. بله. بعدش کار میکنی؟ صرفا به چیزای خیلی عادی ختم میشه. خونه و ماشین و اگه آدم خوبی باشم یه مرکز نیکوکاری میزنم؛ ولی در آخر که چی؟ آره و کلا همهی نمیدونم این ذهن ما که فقیر شده یا چی؟ ولی وقتی فکر میکنیم که مثلا ما انقدر پول داشتیم چیکار میکردیم، اینقد به اضافهی دوم بود همون کار میکردیم. هیچ پیشرفتی رو ما حاصل نمیشد. میگن یه کاری همونقدر زمان میبره که تو واسش زمان گذاشتی. مثلا اگه بهت بگم تو این کتاب تو یک هفته قرار بخونی، یک هفته زمان میبره اون کتاب. اگر بهت بگم تو دو روز وقت داری اینقدر تند تند میخونی کتاب در دو روز تموم میکنی. این مصداق همونجا امتحان دیدیم دیگه. تا آخرین لحظه مثلا کتاب میخونیم و چند ثانیه قبل میبینیم که یه مطلبی خوندیم همون تو امتحان اومده. به خودمون میگیم اگه اون نمیخوندم چی میشد؟ یعنی کلا یه تئوری که میگیم یه کاری همونقدر زمان میذاره که ما واسش زمان اختصاص میدیم. قضیه پولم همینه. یک فریب ذهنیه و دقیقا برای پول هم همین شکلیه. ما پول بیشتری میخوایم چون فکر میکنیم با پول بیشتر کار بیشتری میتونیم بکنیم. همونقدری با زمان بیشتر کار بیشتری میتونیم بکنیم؛ ولی واقعا یک توهمه. طبیعتا یک مقدار پول لازمه دیگه. آدم باید نمیره. ولی پنج میلیارد و ده میلیارد، دیگه واسه آدم چندان فرقی نمیکنه. بیشتر در نظر بگیریم و ده میلیارد و پونزده میلیارد. آره دیگه تو کار خاصی نمیتونی که باهاش بکنی آخه؟ مخصوصا انسانی که به زمان و مکان و عمرش محدوده. آره چقد میتونه خوش بگذرونه؟ هشتادساله دیگه. حالا اگه این وسطم یه مریضی ناعلاجی نگیره. آره یک سیارکی هست که این سیارک، جنسش از طلاست. بخش اعظم جنسش از طلاست و نکتهی ترسناک اینه که ناسا میخواد تا یکی دو دههی آینده یک کاوشگر به این سیارک بفرسته. طلاهای خودمون پس بس نیست. نه حالا این مقدار طلا به قدری زیاده تو این سیاره که میگن اگر وای نمیدونم یک دهمش حتی وارد کرهی زمین بشه کل اقتصاد جهان فلج میشه. چون همهی انسانها تا آخر عمرشون به اندازه کافی ثروتمند میشن. احتمالا به همه نمیرسه ها. به من و تو که اصلا نمیرسه. به آسیا نمیرسه. به آسیا برسه به خاورمیانه نمیرسه. دو دستی هم بدن به ایران، میگن نه ما پول غربی رو نمیخوایم. اصلا ایرانیا قبولش نمیکنن. من به عنوان یکی ایرانی قبول میکنم.
اصلا یه چیزی وقتی بیش از اندازه زیاد میشه ماهیت خودش رو از دست میده. عشقم همینطوریه. از یک حدی که میگذره آدم از خودش کلا همه چی. محبت که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. همه چی واقعا وقتی از حد میگذره، حتی بهتر حتی عبادت باشه. یه نفر خیلی مذهبی باشه عبادت هم از حد بگذره تا همه چیز باید در حد متعادل داشته باش.ی زیاد داشتن خوب نیست. متعادل داشتن خوبه. اصلا مشکل جهان ما در حال حاضر یک زمان کمبود اطلاعات بود. مردم نمیدونستن. آگاه نبودن چند صد سال پیش. الان مشکل کمبود اطلاعات نیست. مشکل ازدیاد اطلاعاته. ازدیاد اطلاعاتی که چندانم به درد نمیخوره. توهم اطلاعاته بیشتر. ما چند درصد از مطالبی که تو دانشگاه یاد گرفتیم به درد ما خورده؟ چند درصد از محتوای که صبح تا شب داریم تو تلویزیون یا اینستا میبینیم به درد میخوره. اینا همشون اطلاعاته ولی اطلاعات زایده. الان مشکل اینه که ما چطوری منیج کنیم که با مشکل و بحران ازدیاد اطلاعات بتونیم کنار بیاین. اینه که در واقع خیلی مشکله. پول هم مثل همینه.
بعضی وقتا آدم وقتی اینطوری از پول بد حرف میزنه یکم حالت شعارگونه پیدا میکنه. پول خیلی خوبه. شکی توش نیست. زیربنای اقتصاده. وقتی که اقتصاد یک مملکت یکم دچار فروپاشی میشه میبینی که هزار تا مشکل و بدبختی پشت بندش پیش میاد. حتی مذهب آدمم وابسته به اقتصاده. نمیخوام حرف مارکسیستی بزنم؛ ولی واقعا تو وقتی پول نداشته باشی چیزی نداری بخوری. سرپناه نداری. چیزی نداری بپوشی. اگر اینا رو نداشته باشی طبق همون هرم مازلو اصلا نمیتونی به خدا و چیزای دیگه و جامعه و زمین و زمان فکر بکنی. نمیگم اونا بده. میگم اینها وقتی خوب میشه که ما اول خودمون رو بتونیم تئمین بکنیم و این فقط با پول اتفاق میوفته. ولی پول تا یک حدی مینیمم و ماکسیممی باید باشه دیگه واسش.
صحبت آخر رو راجب لاکسا بکنیم و تموم کنیم این اپیزود ر. با همهی حرفهایی زدیم که فصل پنج چندان خوب نبود؛ ولی صرفا برای سرگرمی واسه اینکه آدرنالین خونمون بره بالا؛ سریال بدی نبود. و خوشحالم که بیشتر از این کشش ندادند؛ ولی از یه جهت ناراحتم که با اسپینآف هاش زخمیمون کنن. با نسخههای کرهایش. و میخواستم اینو بگم که هرچقدر پایینش بد بود؛ به اندازهی پایان گیمآف تزونز بد نبود. من چون ندیدم نمیتونم نظر خاصی بدم. ولی شبیه به هم بود. از جنس هم بود. که میخوان همه رو راضی نگهدارن.
شنوندگان مرسی که تو این اپیزود هم با ما همراه بودید. اگر نظری، انتقادی، پیشنهادی، تعریفی هرچی هر چیز مثبت و منفی که دارید کامنت بکنید. ما واقعا مشتاق نه تنها مشتاق، بلکه محتاج کامنت هستیم. نه به خاطر اینکه تعداد کامنت زیادتر بشه. بلکه اینها رو به چشم فیدبکی میدونیم که اشتباهات خودمونو اپیزود به اپیزود درست بکنیم و اگر پوئنهای مثبتی داریم اونها رو تقویت بکنیم. چون طبیعتا من و ثنا فقط دو نفریم. نظرات دو نفر نمیتونه تعمیم پیدا بکنه به چند صد نفر و مخصوصا هم که در حال حاضر در تعداد سابسکرایبرای ما داره بیشتر میشه نیاز داریم به اینکه روز به روز خود خودمون بهتر بکنیم. هم از نظر فنی و هم از نظر محتوایی. خب از نظر فنی که یکم دست و بالمون بستست. طبیعتا در آینده فکرهایی داریم. ولی از نظر محتوایی ممنون میشم به ما فیدبکهایی که دوست دارید رو بدید. فصل پنج سریال ماهیهایست بود که با همدیگه همراه بودیم. مرسی از همتون.
بقیه قسمتهای پادکست اتوپیا را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
7- معنای بی معنایی (ریسک تغییر و فیلم Ida)
مطلبی دیگر از این انتشارات
6- مرز دیوانگی (دوراهی انتخاب و فیلم One Flew Over the Cuckoo's Nest)
مطلبی دیگر از این انتشارات
5- فضای مجازی؛ سیاه یا سفید؟ (مدیریت زمان و فیلم "قهرمان" اصغر فرهادی)