او همانند موسیقی بی کلام بود!!!

آقاجان میگفت:آدمی که پا به سن میگذارد،دردمند که میشود،پا به پای قدش دلش هم آب میرود.

کمرت که خم میشود ،دستهایت که از آینده ی روشن کوتاه میشود؛سرت سبک که میشود،فراموش کار که می شوی ،خانه کوچک میشود!توی هفتصد متر یک وجب جا پیدا نمیکنی تا آرام بگیری!

میگفت:پیر که میشوی ،چلچلی را که پشت سر میگذاری .نگرانی هایت که پررنگتر میشود.قرصهایت را که به زور آب یخ قورت میدهی؛دلت تنگ میشود.

خوابت که خرگوشی میشود،غذایت که گنجشکی میشود ؛دلت بچه طور میشود!

دلتنگ میشوی!

نه از آن دلتنگی های جوانی!نه دلتنگی برای یار است و نه عاشقانه های دم دستی!

دلتنگ میشوی !

دلتنگ بوی چای تازه دم مادر !دلتنگ اخمهای ناحق پدر!

دلت میرود برای صدای عمه و عمو و دایی!برای خنکای آخر مرداد کوچه باغهای منتهی به خانه ی خاله !

پیر که میشوی دلت بهانه میگیرد جانم!

بهانه ی بوی نان تنوری مادربزرگی که حتی چهره اش را هم به یاد نمی آوری!

بهانه ی خانه ی کاهگلی و بوی باران و کولاک و برف و یخبندان و جورابهای دست باف مادر جان!

اقاجان به وقت مرگ دلتنگ تر از همیشه بود.کنارش بودم و موهایم را میبافت و گونه ام را میبوسید و موهایم را می بویید و دلتنگ تر میشد.تن نازدانه ام را به آغوش گرمش میفشرد و اشک می ریخت و آه می کشید.

آقاجان نگفته بود که آدمی به وقت مرگ آوار دلتنگی می ریزد روی دلش!نگفته بود که وقتی با خنده های دلبر بغض کردی،وقتی با قهقهه های مستانه ی عزیزت دلت لرزید.وقتی خوابهایت آشفته شد.وقتی جای شب وروزت عوض شد.وقتی صدایت گرفت.وقتی گلویت از بغضهای کال متورم شد،وقتی اشکت دم مشکت شد ؛یعنی در دوقدمی مرگ هستی!

آقاجان!

دلتنگم!دلتنگ کفشدوزکهای روی بوته های اسپند پشت بوته زار خانه ی پدربزرگ!

دلتنگ بگومگوهای خواهرانه و آشتی های دم غروب و چاقاله بادامهای نوبرانه و مشتهای سخاوتمند خواهرم.

دلم بهانه میگیرد آقاجانم!!!

بهانه ی آدم برفیهای شبهای برفی و ایوان روشن و نگاههای خندان تو از پشت پنجره!

سرسره بازی و دستهای قوی و گرم برادرم را!

بهانه ی مدرسه و بابا و آب و بادام و انار و نقطه ی گیج ن و ب را!

دلبر میخندد و دلتنگش میشوم!سرم را روی سینه ستبر و مردانه اش میگذارم و دلم آشوب می شود!

مست بوی دم نوش به لیمو و آرامش خانه میشوم و و کنج دلم انقلاب به پا میشود.

نازدانه ام سبک سرانه میخندد و می دود و میتازد و دلبری میکند و قند دلم آب میشود و دلم شور میزند!

این روزها دلم کوچک و تنگ و بهانه گیر شده!!!من که چلچلی را پشت سر نگذاشتم آقاجان!!!