دل نوشته ای برای مادرم..

در خانه تنهاییم بسر میبرم

اما در تمام لحظه های زندگی ایم

حضور تو پیداست

پنجره را باز میکنم

تو را میبینم که از ایوان چشم دوخته ای به باغچه

به گلدان های شمعدانیت ،به درختچه های زینتی

به آن شبنم های زلال و زیبا

درنبودن تو

انگار همه ی باغچه و تمام گنجشک ها

مرا سرزنش میکنن

آنها نیز دلتنگ تو هستند

دلتنگ صورت زیبایت،

و آن چهره دلربایت را

درون آب زلال حوض می‌بینند

با خود میگویم چرا من باید باشم تا بشنوم

طنینِ صدای تو پیچیده در اتاق من،

چرا من باید باشم و ببینم؟!

نسیم روح تو در باغچه کوچک من جوانه زده است

چرا من باید باشم و ببینم؟!

بی تو تمام خانه ،دیوار آینه وشمع غمگینند.

چرا من باید باشم و ببینم؟!

که به جای تو با دیوار اتاقم از عشق به

تو سخن بگوییم،

باید میبودی و میدیدی که از دیوار

جواب می شنوم..

چرا من باید باشم و ببینم؟!

بر در و دیوار این خانه

دور از تو

غبار اندوه، نشسته است

دل غمدیده من

به غیر از یاد تو یاد همه چیز را رها کرده است

چرا من باید باشم و ببینم

غروب های دلگیر را

در این ایوان سرد

ساکت و غمگین

شب های بی ستاره تاریک را؟!چرا من باید باشم؟!

دو چشمم خسته است

در این امید بی ثمر....

چرا تو نیستی؟!مااااااااادرم؟!


- تقدیم به مادرم


*طاهره رضایی پور مقدم*


حیف  قدرت رو ما بچه ها ندونستیم ،?
حیف قدرت رو ما بچه ها ندونستیم ،?