شبیه تو‌بودن سخت است!

دیروز باز هم هوای خنده هایت به سرم زد.همیشه لبخند میزدی.تو هیچوقت قاه قاه نمیخندیدی!تو های های هم گریه نمیکردی و فقط بغض میکردی و بی صدا اشک میریختی...وقت خاک کردن مادربزرگ...وقت دلتنگی ات برای روزهای گذشته...وقت خداحافظی های اخرمان.


دیروز به هوای خنده هایت بغض کردم.این روزها به هوای هر نشانه ای از تو میزنم زیر گریه!

دستهایم میلرزد ...پاهایم سست میشود...لبهایم بیخود و بی جهت میجنبد.

هر روز که میگذرد بیشتر شبیه تو میشوم!

راستش را بخواهی نمیدانم شبیه تو بودن خوب است یا نه!؟!

از لک روی دست و چروک عمیق دور لبها و پف زیر چشمها و قد خمیده که بگذریم...شبیه تو بودن سخت است!

سخت است ببینم و بگذرم...تمام غصه ها را پنبه نکرده تلنبار کنم توی دلم!

باور کن شبیه تو بودن سخت است!!!

اینهمه مهربان بودن در توان من نیست!!!


آسیه محمودی