ننویس! زندگی کن و اگر خواستی آن را بنویس!



من هیچ‌وقت خودم را صرفا به عنوان یک نویسنده معرفی نمی‌کنم. سهل است، حتی اگر کسی من را تنها به این عنوان به دیگری معرفی کند، بهم برمی‌خورد و مظنون می‌شوم که شاید فرد موردنظر من را دست‌ِ‌کم گرفته یا خواسته ارزش‌های من را کمرنگ جلوه دهد!

اما چرا چنین است؟ چون از نظر من نوشتن به خودی خود چندان ارزشی ندارد! نوشتن یک وسیله است و همانطور که کار یک راننده‌تاکسی که ماشینش را خالی به آن سر شهر می‌برد و خالی از آنجا برمی‌گرداند، ارزشی ندارد، نویسنده‌ای که از نوشتن به عنوان وسیله‌ای باری به هر جهت و سخن گفتن از هر دری استفاده می‌کند نیز کار ارزشمندی انجام نمی‌دهد.


در حقیقت یک نفر ممکن است سال‌ها بنویسد و زیاد هم بنویسد اما چرت و پرت بنویسد! اما چرا چنین چیزی رخ می‌دهد؟ جایی خواندم یک نویسنده که شهرتی اینترنتی دارد، نوشته بود: یکی از خوبی‌های برجسته‌ی نویسندگی آن است که فرد می‌تواند در خانه‌ی خود بنشیند و بدون هیچ ارتباطی با عالم خارج از محتویات ذهنی‌اش بنویسد و اتفاقا خوب هم بنویسد و حرفِ خوبی هم بنویسد! خب این اشتباه است! بعید می‌دانم خود آن فرد هم چنین اعتقادی داشته باشد. احتمالا او می‌خواسته است نوشتن را ببش از حد ساده جلوه دهد تا احتمال تهیه‌ی دوره‌اش از طرف زن خانه‌داری که ارتباطی جدی با دنیا به غیر از یک خط اینترنت ندارد، بیشتر شود!

این حقیقت حتی اگر ناخوشایند باشد، مو لای درزش نمی‌رود. برای اینکه نوشته‌های به دردبخوری بنویسیم که از هذیان و بازتاب‌های آنی ناخودآگاه و دل‌نوشته و خاطرات پیش‌پاافتاده فراتر رود، باید تجربیات زیسته‌ی فراوان و غنی داشته باشیم. باید دنیادیده باشیم. زندگی پرماجرایی داشته باشیم و فراز و نشیب‌های زیادی را از سر گذرانده باشیم.

این است که اگر از من بپرسید که فلانی! من یک میلیون تومان پول دارم با آن یک دوره‌ی نویسندگی ثبت‌نام کنم یا به یک سفر مردم‌شناسی بروم؟! من قطعا گزینه‌ی دوم را به شما پیشنهاد می‌کنم. به جای اینکه به یک کلاس نویسندگی بروید و بعد داخل خانه‌تان بنشینید و به حالت فردی که یبوست ذهنی دارد، زور بزنید تا چیزکی درباره روزمرگی‌تان یا کابوس‌های‌تان یا خاطرات ۷ سالگی‌تان بنویسید، به آن سفر بروید و یک سفرنامه تهیه کنید. یا به یک کار جدید، مثلا به یک کسب‌وکار تازه یا به یک سرمایه‌گذاری دست بزنید. ریسکی کنید. تن به ماجرایی دهید. جایی کارآموزی کنید یا سعی کنید در زمینه‌ای تخصصی واقعی و عمیق به دست آورید. آن وقت خیلی راحت از آن‌ها بنویسید.

نوشتن بدون تجربه‌ی زیسته، به پر کردن یک چاه با هوا می‌ماند! باید چیزی ملموس داشته باشید که با آن چاهِ نوشته را پر کنید! همین است که این روزها نوشته‌های بسیاری می‌بینیم، پر از خالی! نوشته‌هایی که در بهترین حالت چیزی بیش از بازی با کلمات نیستند.

برای این که شرایطی را به نحوی گیرا و باورپذیر توصیف کنید، باید آن را لمس و تجربه کرده باشید. مستقیم یا غیرمستقیم.

در رمان سمفونی مردگان، نوشته‌ی عباس معروفی؛ توصیفاتی از فضای شهر و مکان‌ها مثلا قهوه‌خانه، دکان یا خانه وجود دارد. نویسنده نمی‌توانسته صرفا این‌ها را از ذهنش بتراشد. قطعا حذف و اضافه‌ای بوده، اما خب اصلی وجود داشته است که چیزی به آن حذف و اضافه شود! البته نمونه‌هایی به ظاهر خیالی در ادبیات وجود دارند. مثلا ایتالو کالوینو در اثری اتفاقا بسیار زیبا و دل‌انگیز به نام شهرهای ناپیدا، شهرهایی را وصف می‌کند که اصولا وجود خارجی ندارند. اما خب حتما کالوینو مواجه‌ای با مسئله زندگی در شهرها در دنیای واقعی داشته که حاصلش شده، شهرهای ناپیدا.

بسیاری از نمونه‌های ایدئال در آثار مکتوب که به تشریح و تصور یک دنیای خیالی از سیستم‌های سیاسی گرفته تا شهرها و شخصیت‌ها می‌پردازند، حتما الگو و مایه‌ای برای الهام داشته‌اند. ای بسا یکی شهرها و آدم‌های دنیای امروزی را نفرت‌انگیز و مایه‌ی ناراحتی بداند و در آثارش شهرها و آدم‌هایی زیبا بیافریند که هیچ شباهتی با آن آدم‌های پلید و آن شهرهای جهنمی ندارند. اما اتفاقا همان شهرها و آدم‌های پلید منبع نویسنده شده‌اند. نویسنده فقط آن‌ها را از زمین تا آسمان به نفع ایدئالش تغییر داده و چیزی ظاهرا جدید آفریده است.

برای افزودن به غنای تجربه‌ی زیسته لزوما نباید دور دنیا را در ۸۰ روز طی کرد یا ماجراهای عجیب و غریبی را از سر گذراند. حوادث عادی‌تر نیز می‌توانند مضمونی جدید برای نویسنده کوک کنند. با این حال بدیهی است که هر چه تجربه عادی‌تر و روزمره‌تر باشد، نویسنده باید طبعی حساس‌تر، کنجکاوی بیشتر، تخیل‌ قوی‌تر و خلاقیتِ تیزتری داشته باشد.

مثلا تماشای یک کودک کار که می‌خواهد گلی را به راننده‌ای بفروشد. رابطه‌ی پیرمرد تنهای همسایه با گربه‌ی ولگرد کوچه. رابطه‌ی پدر و پسری که یک بقالی را مشترکا اداره می‌کنند یا رفتار دختران دبیرستانی محل هنگامی که از مدرسه تعطیل می‌شوند. همه‌ی این‌ها منبعی برای نوشته‌اند. بله تجربه‌ی زیسته‌ی شخصی ما نیستند. تجربه‌ی دیگرانند ولی ما هم می‌توانیم به این تجربیات نزدیک شده و از ظن خود یار آن‌ها شویم.

یادم هست زمانی بسیار با مترو رفت و آمد می‌کردم. زمانی که روی نیمکتی خالی می‌نشستم، سرم را پایین می‌انداختم تا با پیرزن و پیرمردهایی که جایی برای نشستن پیدا نکرده بودند، چشم در چشم نشوم. همین باعث شد که به تدریج توجهم به کفش افراد جلب شود! کارم شده بود که بدون نگاه به چهره‌ی افراد، به کفش‌های آن‌ها نگاه کنم و بر مبنای شکل و مدل، کهنگی یا نویی، گران بودن یا ارزان بودن، رنگ، اندازه، حالت و حرکتِ مچ‌ها و ساق پا، مانند یک فالگیرِ دروغ‌گو که شاید تصادفا دروغش راست شود، داستانی برای آن کفش‌ها و صاحبش بسازم. یک جا کفش، راه به داستانی تلخ و صاحبی غمگین می‌داد و جای دیگر به فردی سبک‌سر و سرشار از زندگی. دستِ آخر که داستانم را می‌ساختم و پایانش را رقم می‌زدم، به چهره‌ی صاحب کفش نگاه می‌کردم تا ببینم سرنوشتی که بر مبنای مشاهده‌ی کفش‌هایش رقم زدم به صورتش می‌آید یا نه؟ گاه گل می‌کاشتم و گاه خیط می‌شدم. اما هر چه گذشت، توانستم بهتر از روی ظاهر کفش‌ها به ضمیر صاحبان‌شان پی ببرم. جالب اینجاست که یکی از از این داستان‌های کفشی را در مصاحبه‌ای کاری برای نویسندگی راديو، ارائه کردم و همان باعث شد که در مصاحبه قبول شوم!

البته برای افرادی که حتی شامه‌ی نویسندگی قوی‌تری دارند حتی فیلم و کتاب‌ هم منابعی قیمتی برای نوشتن هستند.

جورج کلی که به عنوان یک روانشناس نظریه‌ی سازه‌ی شخصی را مطرح کرده است. می‌گوید شخصیت افراد به واسطه‌ی صفات آن‌ها ساخته می‌شود. این صفات اما خود در نتیجه‌ی رویدادها و تجربیات زندگی فرد شکل می‌گیرند. فرد خزانه‌ای مخصوصِ نقش‌ها و موقعیت‌های مختلف دارد. سازه‌ی شخصی فرد، بستگی به نقش‌هایی که می‌پذیرد و موقعیت‌هایی که در زندگی در آن ها قرار می‌گیرد، دارد.

نکته اینجاست که کلی می‌گوید این نقش‌ها و موقعیت‌ها می‌توانند آموختنی باشند. (یادگیری مشاهده‌ای). فرد می‌تواند با دقت در رفتار دیگران یا مطالعه و تماشای عمیق کتاب‌ها و فیلم‌ها، موقعیت‌ها و نقش‌های دیگران را وارد خزانه‌ی شخصی خود بکند. به عبارتی آن ها را از آن خود و درونی کند.

بعد از همه‌ی این‌ها حرف من همچنان آن است که در ابتدا گفتم: اگر می‌خواهید نویسنده‌ی خوبی شوید، باید در ۴۰ سالگی به اندازه‌ی ۱۰۰ سال زندگی کرده باشید! فردی که زندگی خلوتی دارد نمی‌تواند نوشته‌ی دندان‌گیری بنویسد. دیگر آنکه حتی اگر نمی خواهید نویسنده شوید باز هم تجربه‌ی زیسته‌ی خود را حداکثر کنید! چون یک‌بار که بیشتر زندگی نمی‌کنید. می‌کنید؟!