پاییزانه عاشقی (دو)

سلام.

بعد از نوشتن پاییزانه عاشقی و بازخورد نسبتا انرژی بخش، با خودم گفتم گاهی عاشقانه هم فکر کنم و بنویسم.

دوشنبه عصر بعد از یه جلسه دو ساعته که داشتم پیاده به خونه میومدم، هوا به شدت دونفره بود:)) که یهو دو سه جمله ای به ذهنم رسید. صدامو ضبط کردم و گفتم بعد بیام با این ایده، بنویسم.

الان نشستم و یه چیزکی نوشتم. امیدوارم خوشتون بیاد.

هر شب

کوچه‌ها را

بی تو قدم می‌زنم

سر قرار همیشگی‌مان حاضر می‌شوم

نیمکتِ تنها را می‌بوسم

پاکت آبمیوه را سر می‌کشم

و بوی سیگاری که دیگر نیست را استشمام می‌کنم*

هدیه آبی‌رنگت را پوشیده‌ام

روسری‌ام عطر آغوش تو را دارد

و گرمای کلمات شیرینت

لبخند به لبانم می‌آورد

می‌لرزم

سرما دستانم را می‌فشارد

یادت ولی مرا گرم می‌کند

سر به زیر اشک می‌ریزم

شانه‌ای نیست که آرامم کند

سرم را بالا می‌گیرم

آسمان فقط در کنار تو دیدن دارد

بیا و نشانم بده

کدام ستاره، ستاره اقبال من است


کمتر از هشت روز به پاییز مونده 1400.


* می‌خواستم نشون بدم اون معشوق سیگاری بوده و دیگه نیست؛ ولی عاشق، بوی سیگار معشوقش رو می‌تونه هنوز حس کنه و الان واسش دلتنگ شده.