تکه های ویرگولی ? https://t.me/arashp_irn
کمال الملک فرهنگ اخوان در خانه دوست کجاست...
از بین فیلمهای درخشان و ماندگار ایرانی کمتر فیلمی مثل خانه دوست کجاست(1365) این شانس را داشته که کتابی پر و پیمان و مفصل درباره وقایع نگاری پشت صحنه داشته باشد. مثل آنچه کیومرث پوراحمد در انتشارات کانون منتشر کرده و هنوز پس از سالها خواندنی و جذاب است. کیومرث پوراحمد که اهل نوشتن است و قلم شیرین و بی تکلفی هم دارد، در نقش دستیار کیارستمی هر آنچه پشت صحنه اتفاق افتاده را از ابتدا تا پایان فیلمبرداری با دقتی هوشمندانه ثبت کرده. خاطره هایی که در کنار اهمیت سینمایی و تاریخی اهمیت آموزشی در زمینه بازیگردانی نابازیگران و بچه ها و همچنین فیلمسازی بداهه پردازانه دارد. نمی دانم کتاب تجدید چاپ شده یا نه اما نسخه دیجیتالش در دسترس است و می توانید با قلم پوراحمد با کیارستمی و زراعتی و فرهاد صبا و بقیه عوامل به کوکر اواخر تابستان و پائیز سال 65 سفر کنید و با حال حس آن روزها زندگی کنید.
یکی از روایت های کتاب مربوط به پسر بچه ای است به نام "کمال الملک فرهنگ اخوان". بله واقعا اسمش همین است. همان پسری که لباسش شبیه نعمت زاده است و دری را به داخل طویله ای می برد و ما چون چهره اش را نمی بنیم مثل احمدزاده فکر می کنیم قصه تمام شد و نعمت زاده پیدا شد. در واقع او هم نعمت زاده است اما آن نعمت طاده ای ما می خواهیم نیست. برای همین هم در تیتراژ اسمش شده:پسر نعمت زاده. داستان پیدا شدن بازیگر این نقش و اینکه چرا اسمش کمال الملک بوده را به نقل از کیومرث پوراحمد بخوانید :
برایم جالب بود که بعد از اینهمه تماشای خانه دوست کجاست متوجه این اسم در تیتراژ نشده ام. پیدا کردن اسمهای عجیب و غریب توی تیتراژها یکی از سرگرمی های همیشگی ام است و برایم قابل قبول نبود که همچین اسمی به چشمم نخورده. دی وی دی را گذاشتم تا ببینم ماجرا چی بوده و دیدم بله. حدسم درست بود. من اسم را از دست ندادم. توی تیتراژ احتمالا برای جلب توجه نکردن و گل درشت نبودن، اسم کمال الملک حذف شده و فقط فامیلش فرهنگ اخوان مانده. یاد اخلاق ها و حساسیت های استاد افتادم که حتا در تیتراژ هم از گل درشت بودن پرهیز می کرد. در کلاس هایی که خودش در مورد فیلمها حرف می زد و توضیح می داد وقتی به سکانس های دویدن بچه بچه با موسیقی رسیدیم، با عصبانیت و حرص مخصوص خودش، با لبخندی تلخ، از اینکه کانون "مجبورش کرده" روی این سکانس ها موسیقی بگذارد، تعریف کرد. بعد از آنهمه سال از اینکه چرا مجبورش کرده اند و او هم مجبور شده، ناراضی بود و آن سکانس ها را بی موسیقی می خواست. شاید با صدای باد در زیتون زارها.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دریای طوفانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
«نبض رنگ»
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی بازی پابجی برای اندروید