نانوا هم جوش شیرین می زند...
من، یک کارگر ساده ۷

۱
در چند ماه گذشته اتفاقات زیادی در محل کارم افتاد تا جایی که دیگر قادر به ادامه دادن نبودم. سرپرست بخش کافی شاپ طوری پشت سرم حرف زده بود که مدیر مجموعه به این نتیجه رسید که من با همهی افراد آنجا مشکل دارم در صورتی که این طور نبود و در موردی حادتر، این تهمت را به من زده بودند که از صندوق کافیشاپ برای خودم برداشت میکنم.
با تمام مشکلات و تهمتهایی که به من زدند و همچنین اصرار یکی از همکارانم تصمیم گرفتم دوباره به سرکار برگردم هرچند باز مشکلاتی پیش آمد که موجب شد تا اخراج شوم اما این بار با سماجت خودم و اینکه نمیخواستم حقم پایمال شود، به کار برگشتم.
۲
این را میدانم که برای کارهای تکراری ساخته نشدهام، تکرار مثل سوهانی میباشد که روحم را میتراشد و من را به سمت پوچی سوق میدهد.
با هر روشی تلاش میکنم خود را از این روزمرگیها نجات بدهم. اول سعی کردم با یادگیری آشپزی، تنوع صبحانه را افزایش بدهم اما متاسفانه مجموعهای که در آن مشغول به کار هستم از سوء مدیریت رنج میبرد و این باعث شد تا نتوانم لوازم مورد نیاز برای آماده سازی و پخت را در اختیارم قرار دهند.
به این نتیجه رسیدم که قسمت کافیشاپ و صبحانه برای مدیریت در اولویت آخر است. چندین برج است که لوازم و ابزار کار برای ارائهی خدمات به مشتری لازم داریم اما بودجهای برای خرید آنها اختصاص داده نمیشود. سود مجموعه، فروش در بخش رستوران و فستفود است و همین باعث شده که بخش ما اهمیت کمتری پیدا کند.
۳
به کتابها پناه میبرم تا از زمختی و یکنواختی کار و زندگی کاسته شود. بعضی روزها در حین کار فرصتهای کوتاهی برای مطالعه پیدا میشود و این یعنی فرصتی برای چند لحظه نبودن.
۴
همچنان آخرین روزهای جوانی به سرعت برق و باد سپری میشوند. سعی میکنم تا بتوانم در برابر این شتاب زدگی ایستادگی کنم ولی انگار زورم نمیرسد. نمیدانم، شاید نیاز به کمک دارم، کسی که دستم را بگیرد و من را از دل این گردباد بیرون بکشد.
۵
ریاضی، فیزیک مکانیک، فیزیک حرارت، استاتیک، مقاومت مصالح، دینامیک، معادلات دیفرانسیل، محاسبات عددی، مکانیک سیالات و دهها درس محاسباتی دیگر که با هر زحمتی بود پشت سر گذاشتم و اکنون سخت ترین کار ترکیب شیر و قهوه است که بتوان یک فنجان لاته را با شکلی زیبا به مشتری ارائه داد.
پس خواندن آن همه درس باید به این جا ختم میشد که چگونه قهوه را دم آوری کرد و ای کاش بازی روزگار را زودتر میفهمیدم.
۶
جملهای که زیاد آن را در مجازی میبینم این است که میگوید، آن زمان که همه در حال پیشرفت بودند، من در حال برداشتن آوارها بودم.
چقدر این جمله برای من وفق میکند. من هنوز در حال برداشتن آوارها هستم.
۷
برای پاییز دو برنامه دارم که هنوز قطعی نیست، اول اینکه برای یادگیری آشپزی نزد استادم به یکی از شهرهای خراسان شمالی بروم. دوم ثبت نام دانشگاه علمی و کاربردی در رشتهی آشپزی عمومی است.
۸
الان ده برج است که من مشغول کار هستم، هم باریستایی و هم پخت و پز، نمیتوانم خودم را آشپز و باریستا بدانم، چون دانش و مهارتم در هر دو محدود است. از طرفی این سوال را همیشه از خود میپرسم که چرا میخواهی آشپزی را ادامه بدهی و تنها جواب این است بالاخره باید زندگی را از طریقی گذراند.
آری اگر امکانش بود دوست داشتم ادبیات میخواندم یا فلسفه، البته به خبرنگاری هم علاقهمندم. ولی در هر صورت از همه نزدیک تر همین آشپزی است که میتوانم با آن روزگار را سپری کنم هرچند که برای کسی گه دوستدار ادبیات است هیچ مانعی وجود ندارد و میتواند در کنار هر شغلی، به آنچه دوست دارد بپردازد.
۱۸ شهریور ۱۴۰۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده ۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده ۶
مطلبی دیگر از این انتشارات
من، یک کارگر ساده ۵