داستانش مفصله اما اگر بخوام از اول بگم اینه :معماری خوندم ولی بعدش وارد دنیای گرافیک و تولید محتوا شدم حالا دیدم میخوام هم بنویسم هم خلق کنم اما نه یه ساختمون شاید یه کاراکتر ،شاید رنگ بیشتر
ایستگاه های فراموش شده
شاید تو زندگی با خیلی چیزا و خیلی آدما مواجه بشیم و ندونیم اصلا هدف از برخورد چی بوده چرا درست باید یه جایی یه روزی یه ساعت مشخص یکی رو ببینی و بعد اصلا فکرشم نکنی که اون آدم قراره نزدیک تر بیاد
قرار نیست فقط یه رهگذر ساده بمونه
امروز حین گوش دادن به یک پادکست فوق العاده از رادیو راه به اسم ایستگاه های فراموش شده
با خودم فکر کردم چقدر آدما برای زندگی هم نقش دارن
میتونم به جرئت بگم پررنگ ترین قسمت زندگی هر آدمی ارتباط اون آدم با اطرافیانشه
وقتی به پادکست گوش میدادم حس کردم چقدر نعمت بزرگیه دوست داشتن و دوست داشته شدن
و چقدر قلب آدم ها گران بهاست
اون موقع فهمیدم واقعا دیدن هر آدمی بی هدف نیست قطعا اون آدم اومده که بهت یه چیزی یاد بده یا این تویی که باید از اون چیزی یاد بگیری
امروز به خودم اومدم دیدم باید ازش یاد بگیرم که خودمو دوست داشته باشم و به اون یاد بدم همه رو دوست داشته باشه .
آدما میتونن خیلی بهم یاد بدن و خیلی چیزا بهم یاد بدن به نظرم قشنگ ترین قسمت زندگی ما آدما رابطه ها و آدم ها تشکیل میدن
اونا باعث ادامه دادن ما به زندگی تو این دنیای بی رحم هستن .
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیال های دودی (ارزوهای زودگذر)
مطلبی دیگر از این انتشارات
این پایان داستان من نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
شباتون چطور میگذره؟!