خیال های دودی (ارزوهای زودگذر)

ساعت 9 شبه .

تازه از بیرون برگشتم . بارون زیادی باریده بود

کار اسفالت کردن خیابون ما همین دیشب بود که تموم شد .

سطح خیابون هنوز خیلی نرم بود و اسفالت ها بخاطر بارون هنوز خشک نشده بودن

فکرکنم بتونم تصورکنی چقدر راه رفتن توی اون شرایط سخت بود .

البته گلایه نمیکنم , وضع خیابون ما خیلی بهم ریخته بود

فکرکنم یادت بیاد چقدر از سراشیبی ها لیز می خوردیم . مطمئن نیستم یادت مونده باشه

تو خیلی وقت ها جزئیات زیادی رو فراموش میکنی

حتی مطمئن نیستم یادت مونده باشه که برات از اسفالت کردن خیابونمون صحبت کردم

تو خیلی حواس پرت شدی

این اواخر پیش من میشینی , ولی حواست جای دیگه است , انگار داری توی افکارت غرق میشی

ترس از پشت چشم های خسته ات فریاد میکنه

دست های استخونی ات رو محکم مشت میکنی , انگار داری به اخرین امید هات

به خواب های رنگی رنگی و عجیبت , به اخرین خاطراتت چنگ میزنی برای پیدا کردن یه دلیل برای زنده موندن

فکرمیکنی که من نمیفهمم ولی من تماشات میکنم که روی برف ها , جای ردپاهات رو پیدا میکنی دوباره و دوباره روشون قدم میزنی

انگار دنبال جوابی و هیچ چیزی پیدا نمیکنی

بارونی ابی ات رو مدام خونه ما جا میذاری

هروقت ازت میپرسم چی شده نفس عمیقی میکشی و به یه گوشه خیره میشی

روی تاب تنها میشینی و تکون نمیخوری

اوه عزیزم

این غم تو , من رو هم به زانو در اورده

من هرشب یاد پائیز پارسال می افتم . یاد وقتی که شالگردن هامون رو محکم دور گردن های یخ زده مون میپیچیدیم و توی خیابون ها , بین درخت های بلند افرا , با بوت هایی که از نم بارون خیس شده بودن دوباره خیابون هارو کشف میکردیم . انگار سرزمین جدیدی رو می شناختیم و با خنده های بلند من و چشم های بزرگ و مهربون تو شرابی رو به مردمی میفروختیم که هیچ وقت نشناخته بودن

تو هم فکرمیکنی این خاطرات خیلی دور از ما بنظر میرسن؟

به چشم هات که حالا از قرمزی کدر شدن نگاه میکنم و به این فکرمیکنم که تو از کی اینقدر ساکت شدی

به این فکرمیکنم که چندوقته که راجب برنامه موردعلاقه ات صحبت نمیکنی

چندوقته که دیگه نوشابه بلوبری نمیگیری

دیگه راجب جوراب هات جوک نمیسازی؟

چه مدته تا صبح بیدار میمونی و خیال میکنی تنهایی میتونی تحملش کنی؟

ای کاش میتونستم یه راه پیدا کنم

فقط یک راه پیدا کنم که تورو از دست این هیولاهای توی سرت نجات بدم .

اونوقت دوباره لبخند مخملی و ارومت رو توی تاریک ترین و ابی ترین و بارونی ترین شب ها دوباره با هم پیدا میکردیم



پ.ن: نمیخواستم اینقدر طولانی بشه و دوست داشتم همون حس قشنگی رو که اهنگ cigarette daydream می داد رو با متن منتقل کنم . میدونم همونقدر خوب نشد ولی این اهنگ لیریک خیلی قشنگی داشت و خوشحالم که حداقل تلاش کردم :)

پ.ن: و اینکه اون حسی که اهنگ cigarette daydream به من می داد حس وقتی بود که شب توی کوچه بارون زده و خیابونی که تازه اسفالت شده و نم بارون بهش زده داری برمیگردی و خونه و به این فکرمیکنی که چقدر دوستت تغییر کرده