روزی به پیر میکده گفتم که عمر چیست؟ _چشمی بر روی هم زد و گفت :هان !گذشت...❄
همه چیز عادیست^^
همیشه اکثر تابستونا وقتی استخونام دارن از سرما میشکنن میومدم گوشه ی حیاط
اما اینبار استخونام مثل گلوله های آتیش جنگ که پر از حس نفرته داغ کردن.
میشینم قرینه ی گوشه ی تابستونی
اینجا ماه بزرگتر دیده میشه نمیدونم من تار میبینمش
یا واقعا آسمون یه حالت تار پیدا کرده. ولی در هرصورت امشب ماه قشنگ نیست .
این گوشه چندتا گل هست. که با شلختگیِ رشد گل حسن یوسف گند زده به زیبایی بقیه گلا.
هرچقدر بیشتر بهش نگاه میکنم زشت تر هم میشه.
بوی روغن مونده میاد حتی سرامیکا هم چربه. قبلنا این قسمت گل یاس بود. و این موقع های سال ما رو با بوش مست میکرد. و همچنین با نور لامپ تو کوچه که روش افتاده بود زیباییش و صدبرابر میکرد.یاس نارنجی....
ولی حالا نیست.
نه گل نه اون حسا.
اون موقع ها گلا اسم داشتن . حرف میزدن ، گریه میکردن میخندیدن! ولی الان صرفا شدن یه گل .
منم مثل بقیه آدما اونا رو گل میبینم.
حتی ماه رو دیگه ماه میبینم.
اون موقع ماه ضبط صوت من بود.
براش شعر میخوندم و ازش خواهش میکردم صدام و نگه داره و به خدا بده.به راستی خدا چقدر خوشبخته که از دست شعرای من راحت شد .و بیچاره کتاب شعرا که هروز به تعدادشون اضافه میشه بدون اینکه خونده شه...
الان دیگه نه ! ماه شده ماهی که نور میده . و اکثر اوقات میدونم بیرون اومدن ماه میشه وقت بدتر شدن اون افکارای صبح.
همیشه از پشت درخت پرتقالِ که جای لیمو رو گرفت میترسیدم. الانم گاها اگر فیلم ترسناک ببینم شروع میکنم به توهم زایی و میترسم.
ولی الان درخت جن ساز شده درخت پرتقال.
البته فکر کنم هنوز جنایی توش باشن.
اون روز که سعی کردم یکی از میوه هاش و بچینم .
جن مواظبت کننده از پرتقالا چندتا خراش عمیق از ساعد گرفته تا کف دستم بدون حتی انحراف به راست یا چپ انداخت.
ولی الان برای من خار بود.همین!
همه چیز همون بود. نه اسم عجیبی داشت نه شغل عجیبی!
ولی گاها دلم برای دانش آموزم یا همون درخت پرتقال دومی تنگ میشه.
و چقدر ناراحت کنندست که بعد از بازنشستگی من از دنیا اونم دیگه ثمر نداد. هنوزم نمیده. ولی دیگه مهم نیست دقیقا از روزی که بازنشسته شدم هیچی مهم نیست. حتی مهم نیست دیگه اون لامپ سرکوچه بیشتر اوقات خاموشه و دیگه باعث افتادن سایه های نرده ی دیوار خونمون نمیشه....
الان!الان دیگه همه چیز به بهترین حالت ممکن سرجاشون قرار گرفتن. و برای منم مهم نیست که چی میشه
دنیای واقعی واقعا دنیای عجیبه مخصوصا اگر خودت تنها درحال تعامل با ماه واقعی ،گل واقعی و... باشی و اون دوتای خودت تو مغزت برای خودشون درحال زندگی باشن....
پ.ن آخری:
•( ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود.
نی نام زماو نی نشان خواهد بود.
زین پیش نبودیم و بند هیچ خلل
زین پس چو نباشیم. همان خواهد بود)•
_خیام
مطلبی دیگر از این انتشارات
"زندگی قانون نانوشته هاست"
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخاطر
مطلبی دیگر از این انتشارات
کودکان کار!