خیام به روایت هدایت

خیّام مرموزترین و معروف‌ترین شاعر تاریخ ایران است. کسی که هنوز که هنوز است بر سر اینکه شاعر بوده یا نه، چه اشعاری را می‌توان به او نسبت داد و افکار و عقایدش چه بوده دعوا است.

صادق هدایت را هم می‌توان به نوعی مرموزترین و معروف‌ترین نویسنده‌ی دوران معاصر ایران دانست. حالا شاید جالب باشد که بدانیم صادق هدایت اوّلین کسی بود که شروع به پژوهش در مورد صحّت رباعیاتی که به خیّام نسبت می‌دهند کرد.

صادق هدایت یک بار در سال ۱۳۰۳ مقاله‌ای را به نام «مقدمه‌ای بر رباعیات خیام» نوشت و درست ۱۰ سال بعد، کتاب معروفش را به نام «ترانه‌های خیّام» منتشر کرد.

یعنی این کتاب را هم‌زمان با نوشتن «کاروان اسلام» که روایتی هجوآمیز از روحانیّت اسلام است و ۲ سال پیش از شاهکارش، بوف کور، نوشته است. چرا این تاریخ‌ها مهم اند؟ به زودی می‌بینیم.

توجّه محققین فارسی زبان به تصحیح اشعار خیام تازه ۸ سال پس از انتشار کتاب هدایت جلب شد. احتمالاً محمّدعلی فروغی پس از هدایت اوّلین کسی بود که دست به تصحیح اشعار خیّام زد.

حالا در این نوشته می‌خواهیم با هم خیّام و اشعارش را از دریچه‌ی دید صادق هدایت ببینیم.

نقل قول‌هایی که منبعشان مشخّص نشده است، همه از صادق هدایت و از کتاب ترانه‌های خیّام است.

خیام که بود؟

قبل از اینکه ببینیم صادق هدایت درمورد خیّام چه گفته، بهتر است خیلی سریع نگاهی به زندگی خود خیّام بکنیم.

از زندگانی خیّام اطّلاعات بسیار کمی موجود است. طبق مقدّمه‌ی دیوان اشعار خیّام (چاپ نفیس و مصوّر بر اساس نسخه‌ی محمّدعلی فروغی-انتشارات امیرکبیر-چاپ پیش از انقلاب) عمر بن ابراهیم خیّام نیشابوری حدود سال ۴۰۷ هجری به دنیا آمد و در سنین نوجوانی و جوانی پیش امام موفق نیشابوری درس خواند.

خیّام در علوم مختلف متبحّر شد. به نحوی که بیهقی از او با عنوان «امام» یاد می‌کند و دیگران به او القابی چون «الفیلسوف حجة‌الحق» داده بودند.

روایاتی وجود دارد که می‌گویند خواجه نظام‌الملک طوسی، حسن صباح و خیّام در کودکی همشاگردی هم بوده‌اند. هرچند که خیّام و و خواجه نظام‌الملک روابط بسیاری خوبی با هم داشتند و حتّی خیّام کتاب «رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» را به او تقدیم می‌کند، امّا بسیاری از محققین داستان همشاگردی بودن این ۳ شخصیّت بزرگ تاریخی را رد می‌کنند.

تا همین اواخر تمام شهرت خیّام در دنیا برای کارهای علمی او بود. رصدخانه‌ی اصفهان زیر نظر خیّام ساخته می‌شود و گاهشمار جلالی ۱۰ رمضان ۴۷۱ هجری زیر نظر او بنیان گذاشته شد.

حتّی در غرب هم شهرت خیّام به خاطر ترجمه‌ی کتاب «جبر و المقابله» در سال ۱۸۵۱ توسّط وپکه به زبان فرانسه بود. تا اینکه ادوارد فیتز جرالد در سال ۱۸۵۹ ترجمه‌ی رباعیّات خیّام را به انگلیسی منتشر کرد. همان‌طور که مجتبی مینوی در مقدّمه‌ی کتاب «نوروزنامه»ی خیّام می‌گوید، فیتز جرالد به دلبخواه خودش اشعاری را از بین رباعیّات منتسب به خیّام انتخاب کرده و آن‌ها را از نظر مضمون به یکدیگر مرتبط ساخته و به دنبال هم آورده است.

در همان‌جا مینوی می‌گوید که هیچ زبانی در دنیا نیست که اشعار خیّام به آن ترجمه نشده باشد.

از آنجایی که فیتز جرالد در حقیقت به جای اشعار، مضامین را از خیّام گرفته است، اگر به ترجمه‌ی انگلیسی اشعار خیّام نگاه کنید، می‌بینید که خیلی وقت‌ها نسبت دادن ترجمه به یکی از رباعی‌های خیّام بسیار سخت است.

به هر حال این کار جرالد باعث شد که الان خیّام شناخته‌شده‌ترین و محبوب‌ترین شاعر ایرانی در جهان باشد.

درمورد مرگ خیّام هم اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. امّا زمان مرگش را بین ۵۱۷ تا ۵۲۰ هجری قمری می‌دانند.

خب کلاس تاریخ تمام شد. حالا وقت زنگ ادبیّات است. ببینیم که صادق خان هدایت درمورد خیّام چه می‌گفت.

در جست‌وجوی خیّام واقعی

هدف نهایی هدایت از این کتاب این است که رباعیاتی را که واقعاً برای خیّام هستند پیدا کند. به همین خاطر اوّل می‌خواهد دنبال رباعی‌هایی بگردد که با اطمینان کامل می‌توان آن‌ها را به خیّام نسبت داد.

هدایت می‌گوید که قدیمی‌ترین نسخه‌ای که تحت عنوان رباعیات خیّام نوشته شده است، نسخه‌ی «بودلن» آکسفورد است که در سال ۸۶۵ در شیراز نوشته شده است. یعنی حدوداً ۳قرن پس از مرگ خیّام.

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه‌ی ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالأخره و ناشناس مانده.

کتاب‌های رباعیّاتی که به نام خیّام معروف اند بین ۸۰ تا ۱۲۰٫۰۰۰ رباعی را شامل می‌شوند. حالا صادق هدایت، به عنوان اوّلین خیّام‌شناس ایرانی، قصد دارد بفهمد که چقدر از این همه رباعی‌ای که به خیّام نسبت داده اند واقعاً برای این شاعر بزرگ است.

کاری که از این به بعد هدایت می‌کند این است که ۱۴رباعی‌ای را که با اطمینان می‌توان آن‌ها را به خیّام نسبت داد به عنوان مرجع قرار بدهد و با توجّه به دستگاه فکری خیّام، رباعی‌های درست را از غلط‌ها تشخیص بدهد.

حاصل کار هدایت ۱۴۳ رباعی است که از میان آن‌ها هنوز درمورد ۳۵ تا از رباعی‌ها شک دارد. امّا خودش می‌گوید که اگر هم برخی از این رباعی‌ها از خود خیّام نباشد، حتماً حاصل کار شاگردان یا مریدانی است که آنقدر به تفکّر و سبک خیّام نزدیک شده بودند که دیگر ما نمی‌توانیم حاصل کارشان را از خود خیّام تشخیص بدهیم.

خیّام لابه‌لای کتاب‌های خاک‌گرفته‌ی قدیمی

هدایت می‌گوید که که اوّلین کتابی که از خیّام به عنوان یک شاعر حرف زده است، کتاب خریدة‌القصر اثر عمادالدین کاتب اصفهانی در سال ۵۷۲ است. امّا کتاب‌های زیادی هستند که درمورد خیّام دانشمند و منجّم حرف‌زده‌اند.

هدایت نمی‌خواسته که حجم کتابش زیاد بشود. به همین خاطر صرفاً به عنوان کردن اسامی این کتاب‌ها بسنده کرده است. امّا ما اینجا برای اینکه بهتر بخش‌های بعدی را بفهمیم، با هم دیگر نگاهی به خود این کتاب‌ها هم می‌اندازیم.

خیّام، امام دوران کودکی بیهقی

بیهقی در زمان حیات خیّام بچه بوده است. خاطره‌ای هم که از خیّام در کتاب تاریخ الحکما می‌آورد مربوط به همان زمان است. داستان در صفحه‌ی ۸۲ نسخه‌ای که به شماره‌ی ثبت ۳۰۰۹۶۳ در کتابخانه‌ی مرکزی آستان قدس رضوی نگهداری می‌شود آمده است:

الشّیخ الإمام ظهیرالدّین ابوالحسن بن الإمام ابی القسم البیهقی گوید: در خدمت امام پدرم به مجلس امام عمر [خیّام] درآمدم، در سنه سبع و خمسایه، پس از من معنی بیتی از حماسه پرسید و آن ایسنت شعر
ولا برعون اکناف الهوینا
اذا حلوا ولا روض الهدون
... بعد از آن از انواع خطوط پرسد، گفتم: انواع خطوط قوسیّه چهار است یک محیط دائره و یکی قوص نصف دائره و قوس خوردتر از نصف دائره و قوص بزرگتر از نصف دائره، بعد از آن امام عمر پدرم را گفت: شِنشِنَةٌ اعرفها من أحزم
و او با توفّر اقسام علوم در حکمت و ریاضیات و اقسام آن و در طب دستی عظیم داشتی و ابن بجهد‌‌هٰ آن بودی و صرف عمر در مطالعه‌ی آن کردی.
امام محمد بغدادی می‌گوید: مطالعهٔ الهی از کتاب الشفاء می‌کرد. چون بفصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا کی جماعت را بخوان تا وصیّت کنم. چون اصحاب جمع شدند بشرائط وصیّت قیام نمودند. به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز ختفن بگذارد و روی بر خاک نهاد و گفت: اللهم انّی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفر لی فان معرفتی ایّاک وسیلتی الیک [گمان می‌کنم ترجمه‌ی این دعا بشود: خدایا به راستی که من تو را به اندازه‌ی توانم شناختم. پس مرا ببخش. پس اگر کسی را جز تو شناختم، وسیله‌ای برای رسیدن به تو بوده است]، و جان تسلیم کرد.

این مهم‌ترین بخش نوشته‌ی بیهقی درمورد خیّام است. هرچند که پیش از این هم دو روایت را مطرح می‌کند. اوّلین روایت مربوط به هوش سرشار خیّام است. بیهقی تعریف می‌کند که خیّام در اصفهان کتاب طولانی‌ای را هفت مرتبه می‌خواند و به نیشابور بر می‌گردد. وقتی به نیشابور می‌رسد محتوای کتاب را دوباره می‌نویسد. بیهقی می‌گوید که نسخه‌ی خیّام را با نسخه‌ی اصلی مطابقت دادیم و دیدیم که تفاوت چندانی ندارد.

ولی روایتی که آن را برایتان نوشتم برای ما مهم‌تر است. چون مربوط به روایت مرگ خیّام می‌شود. روایتی که به وضوح هدایت با آن مخالف است. چون طبق رباعی‌هایی که ما از درست بودنشان مطمئن هستیم، خیّام تمام عمر اعتقاداتش را حفظ کرده است. پس امکان ندارد که هنگام مرگ ناگهان خداترس بشود و پس از نماز از خدا طلب بخشش کند.

اگر بخواهیم شیوه‌ی استدلال هدایت را در کتاب ادامه بدهیم، می‌توانیم بگوییم که این روایت را شاید بعداً کسی برای تطهیر چهره‌ی خیّام مطرح کرده است یا شاید دیگرانی قصد تخریب شخصیّت او را داشته اند.

خیّام، دوست و مراد نظامی عروضی

نظامی عروضی هم شخص دیگری است که هم‌دوره‌ای خیّام بوده و در کتاب معروفش، چهار مقاله، چندین روایت از خیّام آورده است.

نظامی خودش را شاگرد و دوست‌دار خیّام معرّفی می‌کند و مثبت‌ترین چهره را بین تمامی نوشته‌ها از خیّام به تصویر می‌کشد.

روایت‌هایی که درمورد خیّام هستند در مقاله‌ی سوم که درمورد علم نجوم است آورده شده اند. نسخه‌ای که این روایت‌ها را از آن برای شما نقل می‌کنم، تصحیح علامه‌ی قزوینی از چهارمقاله است که به کوشش دکتر محمّد معین در سال ۱۳۲۷ در چاپخانه‌ی بریل لیدن چاپ شده است. احتمالاً این نسخه را می‌توانید هنوز از انتشارات ارمغان گیر بیاورید.

اوّلین روایت که در صفحه‌ی ۹۷ آمده، روایتی احساسی درمورد مرگ و آرامگاه خیّام است:

«در آرامگاه خیّام» اثر Jay Hambidge در سفرنامه از «قسطنطنیه تا نیشابور»
«در آرامگاه خیّام» اثر Jay Hambidge در سفرنامه از «قسطنطنیه تا نیشابور»
... در میان مجلس عشرت از حجة‌الحق عمر [خیّام] شنیدم که او گفت:«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می‌کند». مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه‌ی ثلاثین بنیشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده، و او را بر من حقّ استادی بود. آدینه‌ای بزیارت او رفتم ... در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. ... گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم.

نظامی در دو روایت‌های بعدی هم از خیّام یاد می‌کند. امّا تنها روایت هفتم از این مقاله است که برای ما مهم است. چون ما را با عقاید واقعی خیّام، آن هم از زبان شاگرد و هم‌دوره‌ای او، آشنا می‌کنند.

روایت اینگونه آغاز می‌شود:

اگر چه حکم حجة‌الحق عمر بدیدم، امّا ندیم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی، و از بزرگان هیچ‌کس ندیدم و نشنیدم که در احکام اعتقادی داشت.

این چیزی است که ما در رباعیات خیّام هم می‌بینیم. خیّام با اینکه خودش منجّم بود و به دستور پادشاه آینده‌بینی و طالع‌بینی می‌کرده، خودش به نیروهایی که دیگران برای اجرام اسمانی قائل بودند اعتقادی نداشته است.

این مسئله خیلی مهم است، چون بخش قابل توجّهی از رباعی‌های محدود خیّام شامل همین مفهوم می‌شوند.

پس خود این مسئله می‌تواند یکی از معیارهای ما برای تشخیص رباعی‌های جعلی از آثار واقعی خیّام باشد.

فخرالدّین رازی: دشمن درجه یک

خب حالا می‌رسیم به بخش دیگر کتاب‌هایی که از خیّام یادکرده‌اند. نوشته‌هایی که بر خلاف قبلی‌ها به جای تعریف و تمجید، با خشونت تمام درمورد خیّام و اعتقاداتش صحبت‌کرده‌اند و او و عقایدش را رد کرده‌اند.

معروف‌ترین این نوشته‌ها، مرصاد العباد فخرالدّین رازی است. خیّام در اشعارش بارها به عقاید مسلمانان، مخصوصاً صوفی‌ها تاخته است. حرف‌هایشان را زیر سؤال برده است و پرده‌ی راز آن‌ها را به سخره گرفته است.

حالا فخرالدّین رازی هم به خیّام و دوستدارانش تاخته است. اهمّیّت بزرگ این کتاب در بحث خیّام شناسی این است که دو تا از رباعی‌هایی که می‌توانیم با اطمینان کامل آن‌ها را به خیّام نسبت بدهیم در آن ذکر شده است.

متن از صفحه‌ی ۱۸ نسخه‌ای که به سعی حسین الحسینی النعمة‌اللهی در سال ۱۳۱۲ در انتشارات مجلس چاپ شده است برداشته شده.

یکی از فضلا که بنزد نابینایان بفضل و حکمت و کیاست معروف و مشهوراست و آن عمر خیّام است از غایت حیرت و ضلالت این بیت می‌گوید:
در دایرهٰ کامدن و رفتن و ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می‌نزدند دمی درین عالم راست
کین آمدن و از کجا و رفتن بکجاست
دارنده چه ترکیب طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد این صور عیب که است
ور نیک آمد خرابی از بهر چه خواست
آن سرگشته‌ی نابینا را فإنها لا تعمی الأبصار ... خبر نیست که حق تعالی را بندگانی اند که در متابعت سیّد اوّلین و آخرین بر کلّی کاینات عبور کرده اند و از قاب قوسین در گذشته و ...

و خب تقریباً این نظر اکثر متشرّعین در رابطه با خیّام است.

کتاب‌های دیگری که درمورد خیّام نوشته اند

در کتاب‌های زیادی می‌توان رد پای خیّام را دید. صادق هدایت نام این کتاب‌ها را می‌آورد و البته عنوان می‌کند که اغلب گفته‌هایشان درمورد خیّام ساختگی و دروغ است: نزهة‌الأرواح - تاریخ‌الحکماء - آثار البلاد - فردوس التّواریخ

چرا اینقدر رباعی جعلی به نام خیّام وجود دارد؟

این سؤالی است که برای آدم پیش می‌آید. چرا برخلاف هر شاعر دیگری، اینقدر شعر جعلی به نام خیّام وجود دارد؟

همانطوری که دیدیم، در آثاری که توسّط افرادی که هم‌زمان با خیّام می‌زیستند هیچ اثری از ترانه‌‌های خیّام نیست.

«گویا ترانه‌های خیّام در زمان حیاتش به واسطه‌ی تعصّب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک‌دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه‌ی جنگ‌ها و کتب اشخاص با ذوق به طور قلم‌انداز چند رباعی از اون ضبط شده».

پس اوّلین دلیل هدایت برای این رخداد این است که برخلاف دیگران اشعار خیّام از ترس مردم و حکّام مخفی بوده اند.

امّا مسئله‌ی دیگری هم وجود دارد. بر خلاف دیگر شعرای آن زمان، شعر خیّام بسیار زبان ساده‌ای دارد و با کوتاه‌ترین عبارات منظور خود را به خواننده می‌رساند. «ترانه‌های خیّام با وضوح و سلاست کامل و بیان ساده گفته شده، در استهزاء و گوشه‌کنایه خیلی شدید و بی‌پرواست».

می‌توان قضیه را اینطوری دید که خیلی‌ها با خواندن رباعیّات خیّام این فکر به سرشان می‌زده که چیزی شبیه به آن بگویند.

هدایت حتّی این احتمال را هم مطرح می‌کند که ممکن است بعضی از پیروان و دوستان خیّام برای نگهداری آثار خیّام، برخی از رباعی‌هایی که نشانی از خداترسی و توبه دارند را وارد آثار او کرده‌اند تا به این وسیله مانع از نابودی ترانه‌ها توسّط تندروها باشند.

آخرین حدس هدایت این است که افرادی از ترس اینکه اشعارشان برایشان دردسرساز شود، آن‌ها را به خیّام نسبت داده اند: «هر آخوندی که شراب خورده و یک رباعی در این زمینه گفته، از ترس تکفیر آن را به خیّام نسبت داده».

تأثیر خیّام بر شعرای بعد از خود

تأثیر خیّام را بر شعر فارسی نمی‌توان به هیچ صورتی انکار کرد. ترانه‌های خیّام به سادگی و در ۴ مصرع، مفاهیم فلسفی را به آدم منتقل می‌کنند. چیزی که در ادب فارسی کم‌نظیر است و بر روی شاعران زیادی تأثیر گذاشته است. «حافظ و سعدی در نشئات ذرّه، ناپایداری دنیا، غنیمت شمردن دم و می‌پرستی اشعاری سروده‌اند که تقلید مستقیم از افکار خیّام است. ولی هیچ‌کدام نتوانسته‌اند درین قسمت به مرتبه‌ی خیّام برسند».

یکی از ابیاتی که هدایت از سعدی مثال می‌زند، بیت زیر است:

عجب نیست از خاک اگر گل شکفت
که چندین گل‌اندام در خاک خفت

به وضوح خط فکری این بیت را می‌توان در رباعی‌های مختلف خیّام دید. مثلاً رباعی زیر را با آن بیت سعدی مقایسه کنید:

هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی، زهره جبینی بوده است
گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است

یا مثلاً ابیات زیر را از حافظ بخوانید:

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه‌ی سر ما پر شراب کن
که هر پاره خشتی که بر منظریست
سر کیقبادی و اسکندریست

هدایت مثال‌های بیشتری از حافظ می‌آورد، ولی ما اینجا به همین دو مثال بسنده می‌کنیم. حالا کافی است که به ترتیب رباعی‌های زیر را با این دو بیت مقایسه کنید:

بردار پیاله و سبو ای دل‌جو
برگرد به گرد سبزه‌زار و لب جو
کاین چرخ بسی قد بتان مهرو
صد بار پیاله کرد و صد بار سبو
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است

حافظ از نظر هدایت یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیّام است. مشکل تنها اینجا است که مثل مولوی بیش از حد از جملات و تشبیهات و کنایات اغراق‌آمیز استفاده کرده و شراب را به صوت اسرارآمیز صوفیان درآورده.

به علاوه حافظ در مقابله با زاهدان و مسائل دینی خیلی محافظه‌کارتر از خیّام است. مثلاً در برابر این بیت حافظ:

باغ فردوس لطیف است، ولیکن زنهار
تو غنیمت شمر این سایه‌ی بید و لب کشت

خیّام این رباعی را گفته است:

گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود؟

زبان خیّام به کرّات گزنده‌تر و صریح‌تر از حافظ است.

تأثیرات خیّام به همین‌جا ختم نمی‌شود. طبق روایت اخبارالعلماء خیّام را تکفیر می‌کنند و او برای حفظ جانش عازم سفر حج می‌شود. هدایت احتمال می‌دهد که در همین مسیر به خرابه‌های تیسفون می‌رسد و این رباعی را می‌سراید:

آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی گفت که:«کوکو،کوکو»؟

هدایت می‌گوید که احتمالاً‌ خاقانی قصیده‌ی معروف ایوان مدائنش را از این رباعی و رباعی‌های دیگر خیّام در همین مورد الهام گرفته است.


تفکّرات خیّام

حالا می‌رسیم به بررسی تفکّرات خیّام. صادق هدایت در پاسخ به افرادی که خیّام را بر اساس رباعیات جعلی انسانی با تفکّرا ت متغیّر می‌دانند، می‌گوید:«برخلاف ادعاها، تفکّر خیام از جوانی تا پیری ثابت بود. مادی، بدبین و ریبی [شک‌اندیشانه]».

می‌توان تفکّرات خیّام را در ۶ مورد خلاصه‌کرد:

رد دین و فلسفه‌ی دینداران

پایه‌ی اعتقادات خیّام رد چیزهایی است که دیگران می‌گویند. خیّام به صورت هم‌زمان هم سخنان دینداران را رد می‌کند و هم سخنان افرادی که به خرافاتی مثل طالع‌بینی اعتقاد دارند.

نویسنده‌ی کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء می‌نویسد:«باطن آن اشعار برای شریعت مارهای گزنده و سلسله زنجیرهای ضلال بود. و وقتیکه مردم او را در دین خود تعقیب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند، از کشته‌شدن ترسید و عنان زبان و قلم خود را بازکشید و به زیارت حج رفت ... و اسرار ناپاک اظهار نمود ... و او را اشعار مشهوری است که خفایای قلب او در زیر پرده‌های آن ظاهر می‌گردد و کدورت باطن او جوهر قصدش را تیرگی می‌دهد.»

خیّام را می‌توان به نوعی طبیعت‌گرا (Naturalist) دانست. در دستگاه فکری خیّام خبری از راز زندگی نیست و هیچ‌کس نمی‌داند که روش درست چیست. هرکس که ادّعا کند راز دنیا را کشف‌کرده دارد دروغ می‌گوید.

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هرکس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست، کس نمی‌داند گفت

طبق این دیدگاه تمام وعده‌های دینی هم دروغ خواهند بود.

تا چند زنم به روی دریاها خشت؟
بیزار شدم ز بت‌پرستان و کنشت
خیّام که گفت دوزخی خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

هدایت در تحلیل دیدگاه خیّام، یک تعریف کوتاه از دین ارائه می‌کند:«دین عبارت است از مجموع احکام جبری و تکلیفاتی که اطاعت آن بی چون و چرا بر همه واجب است و در مبادی آن ذره‌ای شک و شبه نمی‌شود به خود راه داد و یک‌دسته نگاهبان از آن احکام استفاده کرده مردم عوام را اسباب دست خودشان می‌نمایند».

این دقیقاً چیزی است که خیّام به تمسخر آن می‌پردازد. خیّام در مقام یک دانشمند و فیلسوف نه تنها نمی‌تواند ادعاهای دین را بپذیرد، بلکه در خیلی جاها آن را در تقابل با عقاید خودش می‌بیند.

امّا اهمّیّت این کار خیّام در چیست؟ هدایت دوباره توضیح می‌دهد که:«امروزه اگر کسی بطلان افسانه‌ای مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکرده است، زیرا از روی علوم خودبه‌‌خود باطل شده است. ولی اگر زمان و محیط متعصّب خیّام را در نظر بیاوریم کار او بی‌اندازه مقام او را بالا می‌برد.»

جبرگرایی

سایه‌ی جبرگرایی بر اشعار خیّام حتّی از سایه‌ی دین‌گریزی هم سنگین‌تر است. جبرگرایی توأم با بدبینی.

فراموش‌نکنید که خیّام منجّم بود و یکی از وظایف اصلی منجّمین بررسی حالت کواکب و تأثیر آن‌ها بر اتّفاقات زمینی بود. اعتقاد راسخ مردم آن زمان این بود که ستارگان تحت جبری سرنوشت ما را تعیین می‌کنند. هرچند نه تنها در آثار خیّام نشانه‌ای از اعتقاد به تأثیر ستارگان نمی‌بینیم، بلکه روایت نظامی نشان می‌دهد که در زندگی روزمره هم خیّام به این چیزها اعتقادی نداشته است، امّا به نظر می‌رسد که این عقیده‌ی عمومی جرقه‌ی اصلی را در تفکّرات خیّام زده است.

خیّام به جای اینکه ما را تحت جبر ستارگان بداند، تمام موجودات، حتّی خود ستارگان را هم تحت جبری طبیعی می‌داند. حتّی افرادی که به اجرام آسمانی‌ای که خودشان مجبور هستند اقتدا می‌کنند را تقبیح می‌کند:

در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می‌دانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی

جهان در نظر خیّام شبیه به همان عالم مکانیکی‌ای است که کانت برای توضیح الهیاتش از آن استفاده می‌کند. با این تفاوت که حتّی همان یک‌ذره اختیار را هم برای انسان قائل نیست.

این جبر مسئله‌ی خیلی مهمی است. چون از اساس تلاش و امید و چیزهای مشابه را نفی می‌کند:

بر لوح نشان بودنی‌ها بوده است
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل هر آنچه بایست بداد
غم‌خوردن و کوشیدن ما بیهوده است

صادق هدایت در جایی از کتابش این نقل قول را از شوپنهاور می‌آورد:«برای کسی که به درجه‌ای برسد که اراده‌ی خود را نفی بکند، دنیایی که به نظر ما آنقدر حقیقی می‌آید، با تمام خورشیدها و کهکشهان‌هایش چیست؟ هیچ»

و می‌توان این «هیچ» بزرگ را نقطه‌ی اصلی دیدگاه خیّام از زندگی دانست.

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
و آن نیز که در خانه خریدی هیچ است

بی‌ارزشی انسان

حالا حاصل این جبر بی‌ارزشی است. برای این جهان به این عظمت، بودن و نبودن من و شما هیچ اهمّیّتی ندارد.

یک قطره‌ی آب بود و با دریا شد
یک ذره‌ی خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگشی پدید و نا پیدا شد

دور فلک همین‌طور می‌گذرد. آدم‌های زنده می‌میرند و آدم‌های جدید به وجود می‌آیند و این چرخه همینطور ادامه می‌یابد. بدون اینکه کک کسی از رفتن ما بگزد و خللی در این چرخه ایجاد بشود. حالا هر کسی که می‌خواهی باش.

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

رنج زندگی

به نظر برای خیّام خود بی‌ارزش بودن انسان چندان موضوع مهمی نیست. مسئله قرین بودن زندگی با رنج و درد است.

تنها رنج واقعی‌ای که می‌توان در اشعار خیّام دید همین موضوع است و تنها حسرت حقیقی خیّام نامراد و ناپایدار بودن زندگی است.

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پس صدهزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی

البته اینطور نیست که خیّام دلش به زندگی خوش باشد و در حسرت پایداری آن قرار بگیرد. مسئله‌ی او این است که به دنیا آمدن مایه‌ی رنج و عذاب است. ولی ای‌کاش مایی که به دنیا آمدیم و رنج کشیدیم، حدّاقل دمی آسایش را تجربه می‌کردیم و می‌توانستیم از عمرمان لذّتی هم ببریم.

گر آمدنم به من بدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی

سؤال بعدی خیّام این است که ما موجودات بی‌ارزش در این دنیای بی‌ارزش، حالا چرا باید فرصت اندکمان را به بحث‌های بی‌سر و ته هدر بدهیم؟

حالا این که جهان از ازل بوده یا بعداً به وجود آمده یا مسائل فلسفی صرف و به‌دردنخور مشابه چه اهمّیّتی دارد؟

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر، خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

صادق هدایت در کتابش تعریفی، شبیه به تعریف‌هایی که از کافکا می‌کند، از خیّام می‌کند:«فریادهای او انعکاس دردها، اضطراب‌ها، ترس‌ها، امیدها و یأس‌های میلیون‌ها نسل بشر است که پی‌درپی فکر آن‌ها را عذاب داده است».

حسرت نابودی شکوه گذشته‌ی ایران

این جنبه‌ای است که بخش کوچکی از اشعار خیّام را دربرمی‌گیرد، امّا صادق هدایت به خاطر تفکّرات خودش زیاد به آن می‌پردازد. «این [تمسخر مسائل دینی و تحقیر علما و فقها] شورش روح آریایی را بر ضد اعتقادات سامی نشان می‌دهد».

صادق هدایت عرب‌ستیز بود و این نژادپرستی را می‌توان تنها نقطه‌ی کاملاً تاریک تفکراتش دانست. به علاوه دقیقاً در همان سال‌هایی که هدایت داشت این کتاب را می‌نوشت، دکتر مجتبی مینوی، دوست صادق هدایت، برای اوّلین بار کتاب نوروزنامه‌ی خیّام را تصحیح و منتشر کرده بود. کتابی که در بخش ابتدایی آن خیّام به شرح تاریخ پادشاهان اساطیری ایران می‌پردازد و آداب نوروز را توضیح می‌دهد.

کشف (اگر بتوان چنین اسمی روی این اتفاق گذاشت) این کتاب در کتابخانه‌ی برلین مطمئناً تأثیر زیادی در صادق هدایت داشته و باعث شده که این فرض را جدی‌تر بگیرد.

دین‌ستیزی خیّام و دوست‌دار تاریخ ایران بودنش، باعث می‌شود که هدایت او را از جمله ایرانیان ضد عرب مثل: ابن مقفع، به‌آفرید، ابومسلم و... بداند.

خلاصه که خیّام با حسرت در بعضی از رباعی‌هایش از شکوه گذشته‌ی ایران یاد می‌کند و به صورت هم‌زمان طعنه‌ای هم به زندگانی گذرا و بی‌ارزش و متغیّر می‌زند.

مرغی دیدم نشسته بر باره‌ی توس
در چنگ گرفته کله‌ی کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس، افسوس
کو بانگ جرس‌ها و کجا ناله‌ی کوس؟

می نوش که عمر جاودانی این است

حاصل همه‌ی این تفکّرات یک چیز است: شادی‌خواهی.

حالا که تلاش بیهوده است و زندگانی رو به نابودی، بیایید همین یک دم را خوش باشیم.

خیّام اگر ز باده مستی خوش‌باش
با لاله‌رخی اگر نشستی خوش‌باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش‌باش

شراب برای فراموشی زندگی است. شاید به همین دلیل هم شراب نقش پررنگ‌تری نسبت به زن در اشعار خیّام دارد. اصلاً چرا آدم باید خوشی را کنار بگذارد؟ اگر از دریچه‌ی چشمان خیّام به زندگی نگاه کنیم هیچ دلیلی وجود ندارد.

امّا نباید این شادی و لذّت‌طلبی را با لذّت‌جویی حیوانی و از سر بی‌عاری اشتباه بگیریم. اتّفاقاً دلیل این لذّت طلبی درد فلسفی انسانی است که جهان را درک می‌کند، امّا برایش نه هدفی پیدا می‌کند و نه راهی برای تغییرش می‌جوید.

چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی‌مراد عزمیست درست
برخیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست

«خوش‌باش»گفتن خیّام از نظر هدایت «مثل کسی که بخواهد خودش را بکشد و قبل از مرگ به تجمل و تزئین اتاق خودش بپردازد» است.

خوشی‌ای که هرچند راه چاره نیست، امّا کم‌ضررترین راهی است که آدم در مواجهه با زندگی پیش روی خودش دارد.

«روی ترانه‌های خیّام بوی غلیظ شراب سنگینی می‌کند و مرگ از لای دندان‌های کلید شده‌اش می‌گوید: «خوش باشیم»».

می‌توان تأثیر خیّام را در بخش‌های مختلف تفکّرات صادق هدایت دید. شاید بتوان خیّام را در کنار کافکا، دو شخصیّت اصلی تأثیرگذار در زندگی هدایت دانست.

فرق اصلی خیّام با کافکا در این است که تأثیرش در رگ‌های ما ایرانی‌ها جریان دارد. ما با خیّام زندگی کرده‌ایم، سخنانش را پذیرفته‌ایم و تلخی اشعارش را در ثانیه به ثانیه‌ی زندگانیمان چشیده‌ایم. حتّی اگر نام کسی را که در گوشمان زمزمه می‌کند: «افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم» به خاطر نیاوریم.