اینگونه دوستم بدار!!!

میگفت:

هر سال پاییز که می رسد غم دنیا آوار می شود روی دلم.

باران که میگیرد سرم‌ سنگین میشود و بوی خاک در دلم آشوب به پا میکند!

میگفت:

باور کن دیوانه نیستم اما!!!

برف که می‌بارد تن لرزه میگیرم و زیر چشمهایم کبود میشود.

به شومینه که زل میزنم گر میگیرم و دلم به رعشه می افتد!


از قامت خمیده ی چنارهای خیابان منتهی به بوستان که نگو!میشکند کمرم و قلم میشود پاهایم وقتی میبینمشان!!!


اگر بگویم از بوی هلو و شلیل و پوشال نوی کولر تهوع میگیرم باور میکنی؟


خنکی جاده ی چالوس و بوی کباب ترکی های دربند جانم را ذره ذره آب میکند جانم!!!


آخ که بمیرد بهار با شکوفه های بادام و زردآلوی حیاط خانه!

تمام شود دنیا ...به گل بنشیند آسمان و دهان باز کند زمین وقتی ندارمش دیگر!!!


اینگونه دوستم داشته باش!!!


زمین و آسمان را به هم بدوز،روز و شبت را یکی کن!!!

بهار و پاییزت را گم کن.از آلبالو و گوجه سبز نوبرانه و انار دانه سیاه متنفر باش بعد از من!!!


میگفت:

به خاک سیاه بنشیند دنیا که به زمین گرم زد مرا!


میگفت:

تن دلبرم حناق شود و بچسبد به گلوی زمین!


اینگونه دوستم داشته باش لطفا!!!



آسیه محمودی